#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_47
به طناز گفتم باید با باباش حرف بزنم...
بهتره از یکی که کاملا اعتماد دارم بش و حرفشو قبول دارم مشورت بگیرم...
درسته که خیلی آبتینو دوست داشتم ولی حاضر نبودم آبرومو براش بزارم....
شاید بگین دوسش نداری اما شاید اگه تو موقعیت من بودین درک میکردین....
اونروز نمیدونستم چی قراره پیش بیاد، شاید اگه میدونستم اینطوری نمیشد
نیلوفر :
اونشب بعد از شام با طناز برگشتم خونه و قرار شد فردا با پدرش صحبت کنم....
واقعا در حقم پدری کرده بود....
صبح زودتر از موعد بیدار شدم تا با بابا طنی حرف بزنم...
قرار بود 9اونجا باشم....
منم 7.30 بیدار شدم تا دیرم نشه....
یه تیکه کیک گذاشتم دهنم و لباس مرتب پوشیدم و رفتم بالا....
با خاله منیژه احوال پرسی کردم و رفتم سمت اتاق کار عمو...
طنی هم که خروپفش به راه بود...
در زدم و با صدای بفرمایید عمو رفتم داخل
عمو #:سلام نیلوفر خانم، چه عجب از این ورا... بشین عمو جون بشین تا با هم راحت صحبت کنیم....
گفتم *:خجالتم ندین دیگه عمو
عمو با صدای بلند خندید و با دست اشاره کرد که بشینم....
#:خوب عمو جون انگار کارم داشتی، من در خدمتم...
منم کل قضیه رو گفتم...
romangram.com | @romangraam