#بی_من_بمان_پارت_56
یه لبخند زجر دار ، درد دار و عذاب آور زدم .
- یه قصه تلخ که شاید ارزش شنیدن نداشت .
آرتان : صبر کن .
ایستادم اما برنگشتم .
آرتان : من اون آدمی رو که با تو اینکارو کرد رو پیدا میکنم . من نمیزارم تو به جای یکی دیگه تقاص پس بدی . من نمیزارم .
من یه فکرایی دارم ...
آرتان : خوب میدونی با چیزایی که تو برام تعریف کردی یکم ذهنم درگیر شده . میشه یه سوال ازت بپرسم ؟
سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم ولی نگاهش نکردم . داشتم به درخت های انتهای خونه باغ نگاه میکردم .
آرتان : کسی به جز اعضای خونه باغ از تولدت خبر داشت ؟
- نه . خودت بهتر میدونی که من اون موقع در عین شاد و شیطون بودن خیلیم محافظه کار بودم و دوست زیادی نداشتم که همون تعداد محدودم فقط در حد معمولی باهاشون دوست بودم . به کسی تا حالا در مورد تاریخ تولدم صحبت نکردم .
سرش رو به نشونه فهمیدن تکون داد .
آرتان : خوب پس یه نظریه میمونه .
- چی ؟
آرتان : اگه کسی بیرون خونه باغ از کارای تو خبر نداشته پس یا یکی از اعضای باغ چیزی گفته یا ...
نمیدونم چرا انقدر شک داشت به حرفی که میخواست بزنه .
مشکوک نگاش کردم .
- یا چی ؟
آرتان : شاید ... شاید یکی از اعضای خانواده ها این کارو کرده باشه . کسی که باهات مشکل داشته یا شاید هنوزم داره .
نه امکان نداشت همچین چیزی . این اتفاق محال بود .
- همچین چیزی امکان نداره . هیچ خانواده ای راضی به عذاب بچشون نیست . هیچ خانواده ای راضی به شکستن غرور بچشون نمیشه . نه این امکان نداره .
آرتان : چرا داری خودتو گول میزنی . خودتم خوب میدونی که هیچ کس از اون مهمونی که قرار بود برای تولدت برگزار بشه خبر نداشت . تو خودت نمیدونستی کسی خارج این باغ چجوری میخواست بدونه . فقط افراد این باغ میدونستن قراره اون روز برای تو تولدی گرفته بشه پس ... پس صد در صد یکی از اعضای باغ در این اتفاقا نقش داره .
romangram.com | @romangram_com