#بی_من_بمان_پارت_45


پرهام : این تولد رو به خاطر اون کادو تولد خوبی که تو بهم دادی گرفتم . من ازت ممنونم خانومی . حالا برو لباسات رو عوض کن که قسمت خوب مهمونی مونده .

چشمام رو به نشونه تایید روی هم گذاشتم و به طرف پله ها راه افتادم.

با کمک نازنین حاضر شدم و به طبقه پایین رفتم .

پرهام جلوی پله ها منتظرم بود . دستام رو گرفت و با هم رفتیم وسط سالن . با هم میرقصیدیم و با چشم هامون با هم صحبت میکردیم .

تو چشمای من پر از حس قدردانی و تو چشمای پرهام عشق و علاقه موج میزد .

بعد از این که چند دور با هم رقصیدیم توسط پرهام به قسمت دیگه سالن دعوت شدیم .

کیک تولد بزرگی تو ضلع شرقی سالن بود با شمع هایی که عدد بیست رو نشون میداد.

مهمونی خانوادگی بود و من خیلی راحت بودم .

پشت کیک قرار گرفتم . بعد از آرزو کردن چشمامو باز کردم و شمع های بیست سالگیم رو فوت کردم . با بیست سالگی خداحافظی کردم و وارد بیست و یک سالگی شدم .

خیلی خوشحال بودم ولی ...

ولی خوشحالیم کامل نبود . هم دلشوره داشتم و هم این اولین تولدی بود که بدون حضور آرتان برگزارش میکردم .

همه یکی یکی بهم کادو میدادن و آرزوی خوشبختی و طول عمر میکردن .

پرهام آخرین نفر جلو اومد . یه جعبه جواهرات جلوم گرفت .

بازش کردم .

یه پلاک زنجیر داخلش بود . زنجیر رو بیرون کشیدم .

یه زنجیر ظریف بود با یه پلاک به شکل پروانه . خیلی خوشگل بود .

- ممنونم پرهام . واقعا نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم . بهترین هدیه عمرمو تو امشب بهم دادی .

گردنبند رو جلوش گرفتم .

- برام میندازیش ؟

با لبخند جلو اومد . دستاشو برد پشتمو گردنبند رو برام بست .

سرشو جلو آورد و پیشونیم رو بوسید .


romangram.com | @romangram_com