#بی_من_بمان_پارت_34

سخته شش ماه تو خونت زندانی باشی و جواب اعتراضت بشه سیلی رو صورتت .

از همه بدتر اینه که حس کنی شوهرت ، عشقت ، تمام وجدت ، کسی که هیچوقت مال تو نبود ولی تو هنوز امید داشتی بالاخره یه روزی مال تو بشه داره جای خالی تو رو با زن دیگه پر میکنه . وقتی اینو میفهمی تمام وجودت درهم میشکنه .

پوزخندی میزنم و قطره اشکای روی صورتم رو با آستین لباسم پاک میکنم .

- اگه یکسال تو غربت برای اینا حسرت خوردی که همون بهتر که فقط حسرت خوردی ولی حتی یک ثانیه تجربشون نکردی .

با بهت نگام میکرد . اونم یه قطره اشک رو صورتش بود . پس هنوزم با غم هام ناراحت میشد . هنوزم کسی بود که برای غصه هام دل بسوزونه . پس هنوزم پشتم بود ...



آرتان : اینجا چه اتفاقی افتاده ؟ من ... من گیج شدم . مگه چیکار کردی که اینطری همه چی بهم ریخته ؟

- برای اینکه زندگیت تو یه چشم بهم زدن نابود بشه ، برای اینکه همه چیزایی که دوسشون داری و از دست بدی همه آرزوهات نابود بشه حتی برای اینکه خودت داغون بشی گاهی وقتا میشه یه گناهکاره بی گناه باشی . آره میشه یه بی گناه باشی ولی گناه نکردت رسوات کنه .

آرتان : گناهکار ؟ بی گناه ؟ مگه چی شده ترنم . خواهش میکنم برام بگو . شاید بتونم کمکت کنم .

- دیگه هیکس نمیتونه کمکم کنه میدونی چرا ؟

سرشو به علامت نه تکون داد .

- چون من توی این بازی که راه انداختن باختم . من خودمو باختم . احساساتمو باختم . من تمام وجودمو باختم .

کسی که خودشو ببازه دیگه راهی برای کمک بهش نیست چون خودش نمیخواد . من دیگه نمیخوام همه چیز درست بشه . آخرین کبریت امیدم تو باد بی رحمیه آدمای اطرافم خاموش شد . من الان فقط یه جسمم . یه جسم که روحش خیلی وقته مرده . وقتی روحت بمیره جسمت دیگه کاری ازش برای نجاتت بر نمیاد .

صورتش درهم شد . ناراحت بود میفهمیدم . ناراحت بود به خاطر تمام امیدای نا امید شدم .

سرش رو بلند کرد و با همون ناراحتی مشهود توی نگاهش مستقیم بهم خیره شد .

آرتان : برام تعریف کن . تمام باورهایی که بعد من شکست رو برام تعریف کن . تمام آرزوهای دفن شده رو برام نبش قبر کن . تمام مهربونیایی که شد خار بی رحمی و رفت تو چشمات و برام بگو . از همه چیز بگو . از همه چیز .

گذشته

یک هفته بعد از بهم خوردن مراسم پرهام به عشقش به من اعتراف کرد .

اعتراف کرد که از وقتی اومده بوده ایران یه سی بهم داشته . از این که باهام لجبازی میکرد احساس خوبی داشت .

اعتراف کرد از موقعی که استاده پیانو من شد احساسش بیشتر شد .

وقتی برای کادو تولدش براش پیانو زدم احساسش به اوج رسید ولی برای اینکه احساسشو سرکوب کنه باهام اونطوری رفتار کرده و دلم رو شکونده .

بهم گفت وقتی نبودم ، وقتی نرفتم که دوباره روزهای یکشنبه مون رو با هم کنار پیانویی که باعث نزدیکی بیشترمون شده بود بگذرونبم عذاب کشید .

romangram.com | @romangram_com