#برایت_میمیرم_پارت_91
وقتی دوباره از خواب بیدار شدم ، روز تقریبا رفته بود . مبهوت به مردی که در کنارم خوابیده بود نگاه کردم . نه این
که نگاه کردن بهش ، با اون همه عضله ، لذت بخش نباشه. اما من نه تنها بر قوانین خودم پا گذاشته بودم ، بلکه کلی
از تاکتیک خودم رو هم از دست دادم . اره میدونم دعوای بین جنس های مخالف ، مثل یه جنگ میمونه .اگه همه چیز
خوب تموم شه ، هر دو طرف سود میبرن ، ولی در غیر این صورت ، دوست داری تو اون کسی باشی که کمتر ضرر
میکنه .
حالا چی ؟ من با مردی عشق بازی کرده بودم که حتی باهاش قرار هم نمیزاشتم ! قبلا قرار میزاشتم ، بله ، اونم خیلی
کوتاه . مطلقا هیچ چیزی بین ما حل نشده بود ، و من عین یه میمون تسلیم شده بودم . اون حتی نیازی نداشت که از
من اجازه بخواد .
چقدر تحقیر امیزه که حق با اون بود . تنها فقط نیاز داشت که من رو لمس کنه ، و منم براش لباسام رو در میاوردم .
البته این که عشق بازیمون خیلی خوب بود ، هیچ کمکی به ماجرا نمیکرد . این اتفاق نباید می افتاد . باید غیر قانونی
یا یه همچین چیزی باشه ، برای اینکه حالا من چطور میتونم اون طور که میخوام اون رو ندیده بگیرم ، وقتی که
میدونم با هم بودنم چقدر خوبه ؟ اگه قبلا وسوسه شده بودم ، الان احساسم 01 برابر بدتر از قبل خواهد بود .
فهمیدم که یه 01 دقیقه ای هست که به بدنش خیره شدم ، و وقتی سرم رو اوردم بالا ، دیدم که بیداره و داره با اون
چشم های سبز خواب الودش به من نگاه میکنه . میتونستم خواستن رو هم تو چشم هاش ببینم . قبل از اینکه بتونه
کاری بکنه و مقاومتم رو از بین ببره ، سریع گفتم " دیگه نمیتونیم این کارو کنیم . یه بار بس بود "
romangram.com | @romangram_com