#برایت_میمیرم_پارت_77


احتمالا وقتی داشت اون حرف ها رو میزد ، روزنامه ها قبلش رفته بود برای چاپ . احتمالا فردا یه مقاله ی دیگه چاپ

میشد ، اما میترسیدم که اتفاقی که نباید افتاده باشه .

درست همون لحظه تلفنم زنگ زد . کالر ای دی اش رو دیدم که مال روزنامه بود . امکان نداشت با یه خبرنگار

صحبت کنم ، برا همین گذاشتم بره رو پیغام گیر .

بله . امروز ، واقعا روز خوبی برای خارج شدن از شهر بود . سریع رفتم طبقه ی بالا ، و موهام رو خشک کردم ، بعد یه

شلوار کاپری صورتی ، با یه تاپ سفید پوشیدم . موهام رو با یه کش سر خیلی بامزه که صدف های صورتی و زرد

داشت ، جمع کردم. لباسم برا ساحل رفتم محشر نبود ؟
دندون هام رو مسواک زدم ، نرم کننده زدم به صورتم و خط چشم کشیدم ، بعد یه کوچولو برق لب هم به لبم

کشیدم . برای چی ؟ برا این که مبادا خود وایات ماشین رو بیاره . حالا این که قرار نبود دوباره بزارم برگرده پیشم ،

دلیل بر این نمیشد که بهش نشون ندم چه تیکه ای رو کنار گذاشته بوده .

تلفن همین جور داشت زنگ میخورد . مامان زنگ زده بود تا بپرسه حالم چطوره . با سیانا هم صحبت کردم که بد

جور درباره ی قتل و همچنین عکس من و وایات کنجکاو بود . به جز اونا ، به هیچ کدوم از تماس ها جواب ندادم.

دلم نمیخواست با هیچ کدوم از خبرنگار ها ، اشناهای فضولمون ، و قاتل های ممکن صحبت کنم .

ترافیک بیرون اپارتمانم به نظر به طور غیر معمولی سنگین بود. شاید بهتر بود که ماشینم زیر ایوان پارک نشده بود

. چون این جوری همه فکر میکردن خونه نیستم . با این حال ، یه سری کارها بود که باید انجام میدادم و باید به یه


romangram.com | @romangram_com