#برایت_میمیرم_پارت_75
01 از خوب پاشدم ، این اولین چیزی بود که به . اون یادش بود که من نوشابه ی رژیمی میخورم . وقتی ساعت 8
ذهنم رسید . همونطور که رو تخت ، زیر باد پنکه ی سقفی دراز کشیده بودم ، داشتم فکر میکردم که حالا نوشابه ی
رژیمی مهم هست یا نه . قسمت رومانتیک وجودم میخواست باور کنه که اون همه ی جزئیات درباره ی من رو به یاد
میاره . اما اون قسمت مغزم که قضاوت صحیح میکرد ، میگفت که اون اصلا کلا در همه ی موارد حافظه اش خوبه . یه
پلیس باید حافظه ی خوبی داشته باشه ، مگه نه ؟
پس نوشابه ی رژیمی مهم نبود . اون جور که من میدونم ، اون فقط فرض کرده که یه زن یه نوشیدنی رژیمی میخوره
، که یه جور تبعیض جنسی بود . حالا بیخیال این میشیم که اکثر مواقع فرض هاش درسته ها .
به جای این که وسایل سفرم رو جمع کنم ، رو تختم خوابیده بودم ، برا همین نمیتونستم اون طور که برنامه ریخته
بودم ، صبح زود برم ساحل .به هر حال اهمیتی هم نداشت ، چون ماشین نداشتم . اما یه نفر _ به اسم وایات _ ممکن
بود همین موقع ها ماشینم رو برام بیاره ، برا همین سریع از تختم بلند شدم و پریدم حموم . سریع دوش گرفتم ،
چون از بس گشنم بود ، فکر میکردم الانست که حالم بد شه . یه جورایی دیشب شام نخورده بودم . اره ، اره ،
میدونم که نباید درباره ی گرسنگی شکایت کنم ، وقتی که نیکول بد بخت دیگه اصلا نمیتونست غذا بخوره . ای بابا
من چی کار کنم . نیکول مرده بود نه من ، و حالا هم که مرده بود ، همچین باعث نمیشد که ازش خوشم بیاد .
حتی بدتر ، اون باعث شده بود بدن های عالی برای یه چند مدت بسته باشه . اگه این قدر ادم مزخرفی نبود و تو
پارکینگ وای نمیستاد تا بلا سرم بیاره ، الان تو ملک من به قتل نمیرسید . و برای خاتمه ی بحثمون ، تقصیر اون بود
که من مجبور شدم دوباره وایات بلادزورث رو ببینم .
romangram.com | @romangram_com