#برایت_میمیرم_پارت_73


" پلیس فکر میکنه تو این کارو کردی ؟ "

" نه نه " ولی خوب برای یه چند دقیقه ای من مظنون شماره ی یکشون بودم . نیاز نبود مامان اینو بدونه . " تا رفتم

بیرون و در رو قفل کردم ، اون یارو به نیکول شلیک کرد ، و اون منو ندید . با یه سدان سیاه رنگ اونجا رو ترک

کرد"
" اوه خدای من ، تو شاهد ماجرا بودی ؟ "

با حالتی اندوهناک گفتم " نه واقعا . تاریک بود و بارونم میباری ، امکان نداره بتونم شناساییش کنم . زنگ زدم 900

، پلیسا اومدن ، و این کل چیزیه که من میدونم . اونا تازه من رو اوردن خونه "

" چرا انقدر طولش دادن ؟ "

" صحنه ی جرم . کلی طول کشید تا همه چیز رو بررسی کنن " حالا بدون توجه به این که احتمالا اگه ستوان نبود ، یه

چند ساعت زودتر میرسیدم خونه .

" ام... اونا رسوندنت خونه ؟ چرا با ماشین خودت نیومدی ؟ "

" برا این که ماشینم تو همون محدوده است که اونا خط کشی اش کردن ، برا همین نمیزاشتن برگردم اونجا و برش

دارم . قراره یه افسر فردا صبح اونو برام بیاره "

صبح ، یعنی یه کم بعد از روشنی روز . برا این که الان عملا صبح بود . انتظار داشتم بین ساعت 8 تا 01 ماشینم رو

بیارن . و کلی شانس میاوردم که اگه یه افسر اون رو برام میاورد نه خود وایات . " بدن های عالی یه چند روزی بسته


romangram.com | @romangram_com