#برایت_میمیرم_پارت_157
رو بزرگ تر کردم ، و کمد و حموم هم اضافه کردم . اگه بخوام از این جا بلند شم ، این جوری فروختنش راحت تره
"
" چرا بلند شی ؟ " درسته که برای یه نفر خونه ی بزرگی بود ، اما اون جور که من میدیدم ، ادم توش احساس راحتی
میکرد . رنگ کابینت های اشپزخونه ، طلایی کمرنگ ، اپن اشپزخونه اش گرانیت متمایل به سبز ، و زمینش هم از
چوب کاج بود که یه قالیچه رنگارنگ هم اون جا قرار داشت . گرانیتش رو بزاریم کنار ، چندان فانتزی نبود ، اما
خیلی خوب چیده شده بود و حس خوبی داشت .
شونه اش رو انداخت بالا . " من تو این شهر بزرگ شدم و این جا راحتم ، در ضمن ، خانواده ام هم اینجا هستن ، ولی
ممکنه یه جای دیگه ، یه شغل بهتری برام باز بشه . نمیتونی این چیزا رو پیش بینی کنی . ممکنه کل زندگیم رو این
جا بگذرونم ، ممکنم هست که این طور نشه "
یه دیدگاه معقول بود . خود من هم این طور فکر میکردم . من عاشق شهرم بودم ، ولی کی میدونه که در اینده چه
اتفاقی ممکنه بیوفته ؟ یه ادم باهوش ، ذهنش رو باز نگه میداره .
در یه زمان کوتاه ، اون تخم مرغ ها و بیکون رو درست کرد و نون تست رو بر روی میز قرار داد . دو تا لیوان شیر
هم برای هردومون ریخت . همچنین در شیشه ی قرص های انتی بیروتیک رو باز کرد و دوتا از اون ها و یکی هم
مسکن ، کنار بشقابم قرار داد. تو خوردن مسکن اعتراض نکردم . دیوونه نبودم . میخواستم دردم اروم شه .
وقتی غذام رو تموم کردم ، دیگه داشتم خمیازه میکشیدم . وایات بشقاب ها رو برداشت و اونا رو تو ماشین
romangram.com | @romangram_com