#برایت_میمیرم_پارت_151
یه چند تا نفس عمیق کشیدم و چشم هام رو باز کردم و فهمیدم که چرا صداش از سمت راستم میومد . برا اینکه
ماشین رو در محل پارک یه خونه نگه داشته بود . در سمت من رو باز کرده بود و به سمتم خم شده بود . ماشین
هنوز روشن بود و خونه ی تاریک روبه رومون ، انگار خیلی بزرگتر جلوه میکرد .
در حالی که اروم من رو در صندلیم راست میکرد ، پرسید " الان قراره رو دستم بیهوش بشی ؟ "
صادقانه جواب دادم " نه ، اما ممکنه روت بالا بیارم " و گذاشتم که سرم به عقب خم بشه و دوباره چشم هام رو بستم
.
درد و حالت تهوعم یه کم کمتر شد .
" سعی کن این کارو نکنی "
" احتمالا که چیزی بالا نمیارم . چون هیچی نخوردم ، یادته که ؟ "
" به جز 4 تا فیگ نیوتون "
" خیلی وقته هضم شدن . در امانی "
دستش رو به روی پیشونیم کشید " خوبه "
در ماشین رو بست و دوباره برگشت پشت فرمون .
با سردرگمی پرسیدم " این خونه ی تو نیست ؟ " نکنه همین جوری رفته جلو خونه پارک کرده ؟
" چرا ، اما تو گاراژ ماشین رو پارک میکنم " دکمه ی گاراژ رو زد تا درش باز شه . بلافاصله ، چراغ های داخلی
روشن شدن . ماشین رو تو جای خودش پارک کرد . دوباره دکمه رو زد و در پشت سرمون بسته شد .
romangram.com | @romangram_com