#برایت_میمیرم_پارت_149
" نه اینکه اشپز باشم ، ولی اره ، میتونم از پس خودم بر بیام " به من نگاه کرد " چطور مگه ؟ "
" فکر کن ستوان . یادت میاد که تو _ " یه نگاه به ساعت روی داشبورد ماشین انداختم " 5 ساعت گذشته چیزی
خورده باشی ؟ من خیلی گرسنمه "
" شنیدم که شیرینی خوردی "
" فیگ نیوتون . 4 تا ازش خوردم . و اونم تو موقعیت اورژانسی . غذا محسوب نمیشه "
" لااقل تو 4 تا فیگ نیوتون خوردی . من که هیچی . پس برای من خوردنی محسوب میشه "
" کلا موضوع این نیست . الان ، غذا دادن به من وظیفه ی توئه "
لباش کشیده شد " وظیفه ؟ اونوقت چطور این رو فهمیدی ؟ "
" تو خودت رو وادار به خدمت اجباری کردی ، مگه نه ؟ "
" بعضیا ممکنه فکر کنن که کارم بیشتر شبیه نجات دادن زندگیت بود "
" اون دیگه جزئیاته . مامان خیلی خوب من رو سیر میکرد . تو من رو از اون جدا کردی ، برا همین خودت باید جاشو
بگیری "
" مامانت زن جالبیه . تو از نظر رفتاری به اون رفتی ، مگه نه ؟ "
با بهت پرسیدم " چه رفتاری ؟ "
دستش رو دراز کرد و اروم زانوم رو نوازش کرد " مهم نیست . پدرت راز بر اومدن از پس تورو بهم گفته "
romangram.com | @romangram_com