#برایت_میمیرم_پارت_129
تو حالت نشسته قرار داشتم .به هر حال حس راه رفتن که نداشتم ، ولی نشسته خیلی خوب بود .
به نظر هیچ کاری تو صحنه ی تصادف یا جرم ، با عجله انجام نمیشه . واقعا میگم . یه عالم ادم اونجا بود که
بیشترشون هم لباس پلیس تنشون بود ، و همینجور راحت داشتم راه میرفتن . بیشترشون هم هیچ کاری نمیکردن
جز اینکه شروع کنن به صحبت با یکی دیگه ، که اونم هیچ کاری نمیکرد . یهو یه صدای جیغ مانندی از رادیوشون در
اومد و اونا شروع کردن به صحبت با رادیوشون . ظاهرا تونسته بودن محل تیراندازی رو پیدا کنن و مردم داشتن به
اون سمت میرفتن . موقرمزه با رادیو خودش صحبت کرد . کیشا وسایل رو باز کرد . بدون هیچ عجله ای . که
اطمینان بخش بود .
گفتم " من کیفم رو احتیاج دارم " و کیشا اون رو از ماشینم برام اورد و گذاشت کنارم . از اون جایی که یه زن بود ،
خوب میدونست چقدر یه زن به کیفش احتیاج داره .
یه دفترچه و خودکار از تو کیفم دراوردم . و دفترچه رو از انتهاش باز کردم و شروع کردم به نوشتن . خدایا ، لیسته
داشت طولانی میشد .
وایات بین درهای باز امبولانس پیداش شد .
نشانش رو به کمربندش وصل کرده بود و تفگش هم توی جلد چرمی هفت تیرش ، بر روی پیراهنش قرار داشت ."
حالت چطوره ؟ "
مودبانه جواب دادم " خوبم " . خوب نبودم ، برا اینکه بازوم واقع داشت اذیتم میکرد و از دست دادن خونم باعث
romangram.com | @romangram_com