#برایت_میمیرم_پارت_118
" میرم خونه ی والدینم " برای اینکه اگه اون فکر میکرد که من باید نگران باشم ، پس نگران بودم .
اما باید برم خونه و یه کم لباس بردارم و همین طور قبض ها و از این جور چیزا "
" منم باهات میام . وسایلت رو بردار و بقیه ی کارهات رو خونه ی پدر و مادرت انجام بده . یا بهتر اینه که به من
بگی چیا میخوای ، من خودم اونا رو برات میارم "
حتما ، انگار میزاشتم بره سراغ کمد لباس های زیرم ؟
البته بلافاصله به طور ذهنی شونه ها رو بالا انداختم . نه تنها اون لباس های زیرم رو دیده بود _ بعضی هاش رو _ که
اون ها رو از تنم در هم اورده بود . در ضمن ، من لباس های زیر خوشگل رو دوست دارم ، برای همین چیزی اونجا
نبود که ازش شرمنده بشم .
گفتم " دفترچه ی یادداشتت رو با یه خودکار بهم بده " .
وقتی اونها رو بهم داد ، دقیقا با جزئیات براش نوشتم که چیا رو میخوام و از کجا باید برشون داره . از اون جایی که
لوازم ارایشم همرام بود ، چندادن کارش سخت نبود .
وقتی کلید خونم رو داده دستش ، با یه حالتی عجیب بهشون نگاه کرد .
پرسیدم " چیه ؟ کلیدام مشکل دارن ؟ "
" نه همه چیز خوبه " سرش رو اورد پایین و من رو بوسید . قبل از اینکه متوجه بشم ، رو پنجه ی پاهام بلند شدم و
دستهام رو دور گردنش حلقه کردم ، و با اشتیاق بوسه هاش رو پاسخ دادم .
romangram.com | @romangram_com