#اسیری_با_طعم_عشق
#اسیری_با_طعم_عشق_پارت_1


به نام خدا

پرستار- دکتر ستوده! دکتر ستوده!

درحالي که داشتم با باند،سر پسر جوني رو که زخم شده بود رو مي بستم،گفتم:

-بله؟بله؟

-دکتر زود باشيد...يه بيمار اورژانسي!

نگاهي به پسره انداختم...ديگه چيزي از باند نمونده بود تا تموم بشه...رو به فرشته که بغل دستم نشسته بود و داشت دست يه دختر کوچولو رو ضد عفوني ميکرد گفتم:

-دکتر ميشه به اين بيمار هم برسيد؟

فرشته با سر تاييد کرد...بلند شدم و دنبال پرستار رفتم...من الهه ستوده هستم....26 سالمه...يه برادر به اسم محمود دارم...محمود 27 سالشه و پيش بابا تو مغازه فرش فروشي مون کار ميکنه....محمود ديپلم داره و به خواست خودش ادامه تحصيل نداد و پيش بابا کار ميکنه....ولي منو مجبور کرد هرجوري شده درسمو ادامه بدم...بابا با اين موضوع راضي نبود...ميگفت دختر نبايد درس بخونه....ولي از اونجا که محمود رگ خواب بابا رو خوب ميدونست،راضي اش کرد....بابام،رضا هستش...50 سالشه...مادرم...نسرين خيبري هستش...46 سالشه...من عاشق پدر و مادرمم...وضع زندگيمون معموليه...يه خونه ويلايي داريم با يه حياط کوچيک...روهم رفته 200 متر هستش...فرشته حقيقي دوست صميميم هستش..هم سن هم هستيم....از دوران بچگي باهم دوستيم...تک فرزند و با مادرش زندگي ميکنه...پدرش مرده...خونه شون چندتا خونه با خونه ما فاصله داره...با صداي پرستار حواسم جمع شد:

-بفرماييد دکتر

وارد اتاق شدم....يه دختر حدود 13 ساله دستشو گرفته بود و گريه ميکرد...دستش و لباسش پر خون بود...حسابي ازش خون رفته بود...صورتش مثل گچ شده بود....مادرش هم کنارش نشسته بود و دلداريش ميداد...زود رفتم نزديکش و گفتم:

-بردار دستتو

درحالي که گريه ميکرد گفت:

-نه نه درد داره!

-بردار دستتو تا خوب بشه

مادر دختره هم گفت:

-راست ميگه مامان جان....دستتو بردار خانم دکتر ببينه

دستشو با ترس و لرز برداشت...اوه...دستش بخيه ميخواست...رو به پرستار گفتم وسايل لازم رو بياره...بعد چند ثانيه پرستار اومد....دستشو ضد عفوني کردم و شروع به بخيه زدن کردم....دختر بچه جيغ ميزد...براي اينکه حواسشو پرت کنم گفتم:

-اسمت چيه خانم کوچولو

-نسترن

-خب نسترن خانم چند سالته؟

-تازه وارد سيزده سال شدم....آيييي


romangram.com | @romangraam