#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_70
نگاهش به شکمش کرد و گفت: ولی این خیلی شیطونه. چه دختر باشه و چه پسر با این شیطنتش دردسر سازی میکنه.
لحظاتی سکوت برقرار شد و پادشاه گفت: ماری، نگفتی چرا مثل من می مونه؟ من شیطونم؟
ماری خندید و گفت: الآن نه. ولی ایزابلا می گفت زمانی که شما را حامله بوده خیلی شیطون بودین. این شیطنت تا دوران بلوغ ادامه داشته و بعد کم کم پسر آرومی شدین.
کریستوفر قهقهه زد. سپس آرام به همسرش نزدیک شد و گفت: ولی برعکس من تو دختر آروم و سربه زیری بودی ، درست مثل رز. همین سربه زیریت باعث شد که بهت دل ببازم.
ملکه لبخندی زد و پادشاه برسر جایش نشست. سینه اش را صاف کرد و گفت: هر وقت رز رو می بینم به یاد جوونی های خودت می افتم. شما و رز درست مثل یه سیبی هستین که از از وسط نصف شده.
هردو تعظیم کردند و فیلیپ گفت: فکر نکنم دیگه بتونیم همدیگه رو ببینیم. ولی من برات نامه می نویسم و تو هم حتما جواب بده.
تیانا پلک هایش را روی هم نهاد و گفت: بله ،حتما.
از پادشاه و همسرش نیز خداحافظی کرد و به طرف اسبش رفت. پس از نشستن باری دیگر برگشت و به تیانا نگاه کرد. او برایش دست تکان داد و فیلیپ حرکت کرد.
درحال پوشیدن لباس بود که فردی آرام به در زد. بعد از اتمام کارش گفت: بیا داخل.
ندیمه ای داخل اتاق شد و گفت: بخشید قربان زمانی که در سفر بودین براتون نامه اومد. نامه دست منه.
romangram.com | @romangraam