#آرزو_پارت_70


مهری برگشت طرف من و گفت : مرضیه تو با آقای کیانی برو ، یکی از دوستام این اطراف دفتر داره ، من یه سری بهش بزنم .

چی ؟ به زور ظاهرم را حفظ کردم : با هم میریم عزیزم ، مزاحم آقای کیانی هم نمی شیم !

ولی مهری گفت : نه ، تو خسته میشی، بحث کاریه ! یه دقه بمون من الان میام .

قبل از اینکه من چیزی بگویم ، با عجله از ما دور شد ، من ماندم و ارس !

- بهتری ؟

- آره ، میشه جزوه رو بهم بدین ؟ دیگه مزاحمتون نمیشم .

- بیا تو یه چیزی بخوریم تا دخترعمه ات بیاد .

این را گفت و رفت داخل ، چاره ی دیگری نداشتم .

رو به روی ارس نشستم ، معذب بودم و احساس راحتی نمی کردم ، ارس ولی انگار تفریح می کرد ، تکیه داده بود به صندلی و هرازگاهی مرا نگاه می کرد که چطور سیخ نشسته بودم ، چند بار به ساعتم نگاه کردم شاید زمان زودتر بگذرد و مهری بیاید ولی مهری خانم تشریف که نیاوردند هیچ ، زنگ زدند و اجازه ندادند من حرف بزنم ، تند تند حرفش را زد : مرضیه جان ، شرمنده ، من با دوستم میرم جایی ، اشکالی نداره؟

- ولی ...

- بعدا برات توضیح میدم ، خدافظ !

گوشی را قطع کردم و هاج و واج باقی ماندم ، ارس با سرخوشی مرا برانداز کرد : چی شد ؟

گوشی را سر دادم توی کیفم و نالیدم : هیچی ، مهری گفت دیگه نمیاد !

ارس خندید : آخی ، مرضیه تنها موند ، عیبی نداره ، من هستم ، نمی زارم تنها بمونی !

بی اختیار برایش شکلک درآوردم : هه ! خیلی ممنون ، میشه جزوه ی منو بدین برم ؟

- جزوه مال تو نیست ، نوشته فرهود شریفی !

- خوب مال همکلاسیمه ، امانت دستم بود ، ایرادی داره ؟

- نه ، دفعه ی دیگه از دخترا جزوه بگیر ، تازه اصلا هم خوش خط نبود !

راست می گفت ، شریفی خیلی بدخط می نوشت ولی جزوه هایش کامل و بی نقص بود ، بلند شدم : می خواین جزوه رو بهم بدین ؟

او هم بلند شد : البته خانم ، بفرمایید .

حساب کرد و راه افتادیم ، ماشینش در همان نزدیکی پارک بود . دم در ماشین که ایستادم ، با تعجب نگاهم کرد : بشین دیگه !

- مزاحم نمیشم !


romangram.com | @romangram_com