#آرزو_پارت_68


اخم هایم را درهم کشیدم : بعد اونوقت واسه چی ؟

- واسه اینکه دیگه مثل امروز از حال نری !

نفسم را با صدا بیرون دادم و پاکت را گذاشتم کنار دنده ، سرش را به چپ و راست تکان داد : لجباز ! باور کن چیز بدی نیست ، مامانم هم از اینا می خوره ، طعم خوبی داره ، البته من فقط لیمو گرفتم و ... پرتقال ! انقده خوشمزه اس !

- من که مریض نیسم .

- اینا هم دارو نیست ، فقط قرص تقوتیه !

آن را برداشت و چپاند توی کیفم : اگه نخواستی نخور ، میل خودته !

تا نزدیک خانه ساکت بودم ، ولی از او خواستم یک خیابان جلوتر نگه دارد ، چرخیدم به طرف او : قول دادیا !

- من قول دادم آخرش همه راضی باشن ، اگه تو اینقدر اوضاع رو پیچیده نمی کردی همه چی خود به خود پیش می رفت ، ولی تو شلوغش کردی و فکر می کنی با یه فاجعه طرفی !

- محمد واسه من خیلی مهمه !

- خوش به حالش ، حالا خوب گوش بده ! من نمی تونم قول بدم کارون بمونه ولی قول می دم تا دو ماه آینده می فهمی که این جوش و خروش الانت چقدر بی فایده و بیخود بوده !

ایوای ! نکند منظورش این است که کارون می رود و بالاخره محمد تا دو ماه عادت می کند ؟ یا نکند بخواهند دهان محمد را با پولی چیزی ببندند ؟

به او مشکوک شدم و گفتم : به نفع خودت هم هست که کارون بمونه ، اگه کارون بره و از محمد جدا بشه پیوند این دو تا خانواده واسه همیشه قطع میشه ، یه وقت فکر نکنی ما اینو فراموش می کنیم ها !

در ماشین را باز کردم و با عجله گفتم : یعنی اگه مهری رو می خوای باید کارون اینجا بمونه !

در را بستم و فرار کردم ، نمی دانم چرا ، نمی خواستم واکنشش را بعد از این حرف ببینم .

به هیچکس نگفتم که از حال رفته ام ، خدا خدا می کردم ارس هم دهانش را بسته نگه دارد .

نهار خورده بودم که نغمه زنگ زد ولی قبل از آنکه حرفی بزند با بی حوصلگی گفتم : من خوبم!

- به جهنم ! مگه قرار نبود امروز جزوه ی شریفی رو بیاری بدیم بهش ؟

- چرا ، مگه ندادم بهت ؟

- کی دادی ؟ تو که تا منو دیدی چارچرخت رفت هوا ! اصلا فرصت کردیم حرفشو بزنیم ؟

- راست میگی ها ! پس ، فردا میارمش !

- یادت نره ها ، فردا آخرین روزه !

گوشی را قطع کردم و گشتم دنبال جزوه ، تازه فهمیدم ایوای من ! جزوه را صندلی عقب ماشین ارس جا گذاشته بودم ، اینقدر هم عجله داشتم فرار کنم که اصلا حواسم به آن نبود ، حالا باید چکار می کردم ؟!


romangram.com | @romangram_com