#ارباب_دو_چهره_من_پارت_59
دلم برای ارسین تنگ شده بود درساه بدی های در حقم کرده بود ولی مهرش به دلم نشسته بود پریدم ب*غ*لش و گفتم:بدقول کجا بودی؟ همینجا بودم ابجی قشنگه ولی داشتم کارایی رو درست میکردم. اینبار مسیح با تعجب مارو نگاه میکرد که گفت:شما باهم خوبین؟. انا:چی فک کردی پس مسیح?😄. مسیح:من داشتم برنامه ریزی میکردم چی بگم. اینارو با لحن بچه گونیه میگفت که ارسین زد پشت کمرش گفت:اقا مسیح ابجیم طوری بشه خواندانتو به اتیش میکشم. مسیح:داری مامور دولتو تحدید میکنی؟. ارسین:اصلا خواهرمو بهت نمیدم. مسیح:اوهک چی فکر کردی اصلا انا بلند شو بریم. منم هی میخندیدم که هردوشون باهم گفتن کوفت دختر?.
هرجور بود شاممونو خوردی، و رفتیم به طرف خونه رادوین مسیح منو رسوند و خودش رفت خیلی خوشحال بودم که به عشقم رسیدیم.
یواش درو باز ک
ردم و از پله ها داشتم میرفتم بالا که صدای رادوین منو ده متر بالا پروند که میگفت:کجا بودین تا این موقع شب؟. _اوففف ترسوندیم با مسیح بیرون بودم. _ با اجازه کی؟. _اععع اذیت نکن دیگه میخوام بخوابم. _برو شیطون صبح ساعت 8باید بیدار شی بری ارایشگاه عروس خانوم. _باش داداس رادوین، شب بخیر. _شبت خوش عروس خانوم.
راروین هسیغیرتی بازی در میورد نمیذاشت مسیح کنار باشه خیلی اگه میفهمید باهاش میرم بیرون همینطوری با شوخی اذیتم میکرد. رفتم تو اتاق لباسامو با یه لباس حریر خواب صورتی عوض کردم و رفتم بخواب که دیدم از بیرون صداهایی میاد رفتم پنجره رو باز کررم دیدم مسیح ،اروم گفتم:اینجا چکار میکنی تو؟_بذار بیام بالا برات تعریف کنم خب _باشه. از کنار پنجره اومدم کنار که مسیح اومد بالا تا منو دید یه نگاه شیطونی کردم نگاه خودم کردم خجالت کشیدم ،گفت:دختر تو همیشه منو عذاب میدی با این پوششت. سرمو اوردم پایین اومد نزدیکم سرمو اورد بالا و گرمی ل*ب*ا*شو حس کردم.....
انا
ارایشگر(عسل):عروس خانوم اینقدر تکون نخور?😤. _اعع عسل جون من کجا تکون میخورم?😅😓. _آععع تموم شد. بلند شدم خودمو تو اینه دیدم کپ کردم خیلی تغییر کرده بودم ، ارایش صورتم به درخواست خودم بیشتر رنگ های تیره استفاده شده بود موهامو به درخواست مسیح مشکی کردم حسابی از قیافم خوشم بود که الین گفت:اعع انا جان خودت را خوردی برا اقا مسیح نذاشتین هیچی. رفتم طرفش لپشو کشیدم و گفتم:قربوح تو عروس خارجی برم که اینقدر عشقی .لباسم از جلو تا زیر زانوم بود و از عقب دنباله دار از بالار هم دکلته بود حسابی لباسم ساده بود ولی خوشگل بود .
عسل:اقا دوماد اومددددد،بیا این خوشتیپ رو برددار ببردتا بچه ها اریشگاه نبردنش با اون کفشای پاشنه بلند دویدم طرف عسل و گفتم:جرئت دارین به شوهرم نگاه کنید. با ریلکسیت کامل رفتم طرف مسیح که واقعا خوشتیپ شده بود محوم شده بود منم به چشماش نگاه میکردم یه نگاه تحسین امیز بهم انداخت یه ساعت این فیلمبردار دستور میداد چکار کنیم و ما هم انجام میدادیم رفتم طرف باغ مخصوص برای عکس، عاشق یکی از ژستام بودم که مسیح رو از پشت ب*غ*ل کردم،یک عالمه عکس گرفتیم و بالاخره به خونه خودمون رفتیم جشن اونجا قرار بود گرفته بشه
وارد خونه شدیم همه شروع کردن به دست زدن و سوت کشیدن واقعا بهترین روز زندگیم بود یکم نشستیم بعد یک اهنگ گذاشتن که خوراک ر*ق*ص دونفر بود همه دورما جمع شده بودن و من و مسیح داشتیم میر*ق*صیدم.
_مسیح. _جون مسیح. _همیشه میمونی. _همیشه میمونم. _عاشقتم. _من بیشتر تک قلب من.
romangram.com | @romangram_com