#ارباب_دو_چهره_من_پارت_48
راوی
ارسین میخواست به انا کمک کنه ولی انا ردش داد مسیح وقتی دید ارسین داره با انا حرف میزنه امیر علی رو فرستاد جلو و بعد از دعوا امیر علی و ارسین انا با امیر علی رفت،فقط منتظر این بود ببینه که مسیح عشقش واقعا زندس. انا:میدونی اگه دروغ گفته باشی برات گرون تموم میشه.
امیرعلی:انا خانوم شما به من اعتماد کنید.
انا و امیر علی به طرف ماشین میرفتن و مسیح هم در انتظار ولی ته دلش دلشوره عجیبی داشت،براش سوال های زیادی پیش اومده بود که چرا ارسین پیش انا بوده و.... امید علی و انا به ماشین رسیدن،انا:ببخشید شما واقعا از طرف مسیح اومدین؟زندست؟. امیرعلی:بله،مسیح زندست ولی باید به هیچکی نگین؛برو توی ماشین. انا در ماشین رو باز میکنه با دیدن مسیح کپ میکنه شنیده بود از امیر علی زندست ولی براش سخت بود انا وارد ماشین میشه و در ماشین رو میبنده.
مسیح
وقتی دیدمش نفس کشیدن برام اسون نشد وقتی کنارم نشست گفت: ت...ت..تو...خ...خودتی؟مسیح خودتی؟. _اره عشقم خودمم،انا چرا قیافت شکسته شده دختر؟چرا عزیز من؟نمیخوای حرف بزنی؟. پریددب*غ*لم خودم میخواستم ب*غ*لش کنم ولی میترسیدم پسم بزنه یا ناراحت بشه با تمام وجود ب*غ*لش کردم،عاشقش بودم میخواستم بهش بگم میخواستم بگم که تمام وجودمو بهش میدم. _انا. _مسیح حرف نزن فقط بذار نگاهت کنم،میدونی چند ماه برات زجه زدم میدونی چقدر عاشقتم میدونی میخوامت. زد زیر گریه فقط تونستم بیشتر به خودم فشارش بدم گفتم:هیس انا عزیزم اروم باش گریه نکن پیشتم باید خیلی چیزا رو برات تعریف کنم،بیمعرفت چطور گذاشتی رفتی؟چطوری اخه تونستی تنهام بذاری؟من یه چیزی گفتم باید زود قبول میکردی؟. _مسیح عاشقتم. _من بیشتر دیونه.
تمام اتفاقات 4ماه رو براش تعریف کردم قضیه ارسین و لیلا که کین هم براش تعریف کردم فقط تعجب کرده بود دلم میخواست تمام روز رو باهاش حرف بزنم ولی نمیشد باید میرفتم. _انا. _جونم؟. _من باید برم ولی میام بهت سر میزنم این بازی رو خاتمه میدم تمام این بازی میخره رو خاتمه میدم. _مسیح مواظب خودت باش دیگه تنهام نذار. پیشونیشو ب*و*سیدم و گفتم:چشم خانومم. هواسم اصلا به امیر علی نبود وقتی از ماشین پیاده شدیم امیر علی با شیطنت خاصش گفت:داش مسیح زن داداش فکر نمیکنین یه جوون اینجا ایستاده بعد شما?😈.
من:ببند امیر علی. انا هم خندید با خندش جون گرفتم. _امیر علی انا رو برو برسون من یه کار نا تموم دارم تو تهران. _باش داداش پس فعلا. انا رو بغو کردم و خداحافظی کردیم....
راوی
لیلا:پسره خیره سر فکر کردی چکار کردی؟رفتی پیش انا؟اون دختره ه*ر*ز*ه، اخه پسر تو چرا اینقدر بی فکری. ارسین:اه مامان تو فقط به فکر انتقامی اون اتفاق چندسال پیش اون حرفا مسعود همه اونا فقط نقشه و صحنه سازی تو بود،تو به مسعود پیام داده بودی منو کشتی ولی بزرگم کردیو گفتی ترکمون کرده و مریم و انا رو انتخاب کرده برا زندگی،چرا اینقدر میتونی خ*ی*ا*ن*ت کنی،من حروم زادم درست،ولی دیگه برام ارزش نداری خانم لیلا اریا. ارسین با اعصبانیت از خونه میاد بیرون میره طرف در که با صحنه ای عجیب رو به رو میشه میگه:تو زنده ای؟؟؟!. مسیح:انتظارشو نداشتی،اخه لعنتی چطور میتونی به خواهر خودت ظلم کنی. ارسین:مسیح بیا بریم تو ماشین خیلی حرف باهات دارم. مسیح اروم بود چون نمیخواسن کسی بفهمه اون بیرونه زود سوار پورشه قرمز ارسین شد. ارسین کلی حرف زد از مدارک از مسعود از لیلا از مریم که بی گ*ن*ا*ه همه فکر میکردن مرده ولی کشته شده بود،از مادر واقعی مسیح و مهیار. کله اتفاقاتو براش تعریف کرد مسیح نیاز به مدارک داشت تا بتونه لیلا رو به عنوان قاتل لو بده دیگه هیچ حس پسری برا مادرش نداشت. از دست پدرش حسابی عصبانی بود ولی خودشو کنترل کرده بود از این همه دروغ حالش بهم خورده بود ولی مجبور بود...
romangram.com | @romangram_com