#ارباب_دو_چهره_من_پارت_28



مسیح

کله ذهن و فکرم رفته بود روی مریم اسم مامان انا مریم بود ولی لیلا (بخاطر اتفاقات دیگه مامان صداش نمیزنه) دشمن خونی مریم بود پسر چطور میگه خواهر بودن، حسابی اعصابم خورد شده بود سوار ماشین اماده شدم ،شدم و به طرف ویلام توی شمال رفتم به تنهای نیاز داشتم

اهنگه اینکه نمیشه از میثم ابراهیمی رو پلی زدم ، فک کنم تنها اهنگی که بشه حال منو باهاش توصیف کرد



اینکه نمیشه تو بگی همچی مثل قصه ست

میبینم میدونم هنوز حس هست باز توی قلبامون

یا منو حس کن بگو با منی تا ته دنیا

یا بگو تمومه همه حرفا تو بگو این یا اون

با پاهای خسته مگه میشه همسفرم شی

تو همش میخوای زخم دلم شی اینو نمیفهمم

romangram.com | @romangram_com