#ارباب_دو_چهره_من_پارت_1


حسابی خسته بودم تازه از دانشگاه اومده بودم فقط دعا میکردم بابا دیر بیاد اصلا حوصله حرفای تکراریشو نداشتم رفتم توی اتاق مقنعمو در اوردم انداختم رو صندلی یک ساله از مرگ مادرم نیگذره دلم براش تنگ میشه،بابام اسرار زیادی داره که من هرچه زودترازدواج کنم که برم سر خونه زندگی ولی من نمیخوام.صدار باز شدن در اومد مطمئنا بابا بود رفتم پیشوازش حالش بعد بود بعد مرگ مامانم معتاد شده بود،عاشقانه مامانمو دوس داشت.سلام کردم فقط سرشو تکون داد کفتم:چرا حالت بده اینقدر؟؟؟_صبح تروتمیز بپوش پسر ارباب میخواد بیاد خاستگاریت.با این حرفش دنیام نابورش شد همین ارباب بود که باعث مرگ مادرم شد باعث معتاد شدن پدرم بعد مرگ مادرم شد،حالم بد شد رفتم تو اتاق و به بدبختیام فکر کردم

خونه زندگی درست حسابی نداریم هپیشه به دخترای پولدار حسودیم میشه هیچوقت به خودم نمیرسیدم چون پولشو نداشتم با همین افکارم به خواب رفتم...

با صدای آلارام گوشی از خواب بیدار شدم یه مانتو و شلوار مشکی پوشیدم با یه مقنعه مشکی کیفمو برداشتمو از خونه زدم بیرون اصلا حوصله هیچکیو نداشتم داشتم از خیابون رد میشدم که ............

_مسیح_

حسابی عصبانی بودم که نفهمیدم چیشد زدم زیر یکی با عجله از ماشین پیاده شدم یه دختر جوون و زیبا زیر ماشینم بود با عجله بلندش کردم گذاشتمش تو ماشین به نزدیک ترین بیمارستان رسوندنش نمیدونم چرا این دختره به دلم نشسته بود دکترا بردنش اتاق عمل یک ساعتی در مدر اتاق عمل بودم که تلفنم زنگ خورد ،برش داشتم_الو؟_سلام مسیح_سلام ارباب بفرمایید_کجایی؟خاستگاری امشب رو یادت نرفته که؟_نه خودمو میرسونم_خوبه پس خداحافظ_فعلا ارباب.

ارباب همون پدرم از بچگی عادت داشتم بهش بگم ارباب مادری نداشتم ولی ارباب برام بهترین کس بوده امشب باید میرفت خاستگاری یه دختری که قرار بود بردم بشه تا زنم یه بارم ندیدمش ولی مهم نیس تو افکار خودم بودم که دکتر از اتاق عمل اومد بیرون رفکم طرفش پرسیدم:حالش چطوره دکتر؟_خوبه ولی حافظش رو کامل از دست داده و ناراحتی قلبی هم داره_ممنونم دکتر.سرشوتکون دادو رفت.با من چه اون دخترچشه تا همینجاهم اوردمش بسه

سوار ماشین شدم رفتم طرف خونه ارباب حسابی نگران بود رفتم طرفشو گفتم:مشکلی پیش اومده ارباب؟_اون دختر ناپدید شده،هیچکی ازش خبر نداره الان چکار کنیم؟_مشخصاتی ازش دارین؟_نه فقط یه عکس_ببینمش.عکس رو نشونم داد. قیافش برام خیلی اشنا بود هرچی فکر کردم یادم نیومد عکس رو دادم ارباب و گفتم:پیداش میکنم مطمئن باشید.

از خونه زدم بیرون

#پارت_دوم

قیافه دختره بیش از حد برام اشنا بود هرچی فکر کردم یادم نیومد کیه،سوار ماشین شددمو با سرعت به طرف بیمارستان رفتم،این دختره هم برای من دردسر شده،تو راه بودم که تلفم زنگ خورد از بیمارستان بودن جواب ندادم پامو بیشتر روی پدال فشار میدادم ...رسیدم به بیمارستان از ماشین پیاده شدم وارد بیمارستان شدم با قدم های محکم خودمو رسوندم به اتاقش حتی اسمشم نمیدونستم،خواستم وارد اتاق بشم که دکتر دستمو گرفت و گفت:باید باهاتون حرف بزنم_بله میشنوم_این دختر فراموشی گرفتی تقریبا دیگه هیچی یادش نمیاد باید یه زندگی اروم براش جور کنید تا دوباره حافظش برگرده. نمیدونستم چی به دکتر بگم و با سر تایید کردم......


romangram.com | @romangram_com