#ارباب_صدایم_کن_پارت_1
قسمت اول
سلنا
---------------------------------------------
با قدمای تند راه میرفتم وبه غرغرای نفیسه که پشت سرم بود گوش نمی دادم.
نفیسه: آی بمیری سلنا آخه اینجا هم جا بود که منو آوردی از کت وکول افتادم.
- غرنزن نفیسه دیگه کم موندیم به بهداری برسیم.
نفیسه:آخه دختر ،آبت کم بود
نونت کم بودچرا آخه داوطلب شدی با این خر بیای
اینجا
- وای نفیسه بس کن .
- باشه لال مونی میگرم.
جلوی بهداری ایستادم نفیسه نگاهی به دور واطرافش انداخت وگفت: چقدر اینجا
خلوته؟؟
- آره خیلی خلوته.
وارد بهداری شدیم مردی۴۵-۴۶ساله درحال تمیز
کردن بهداری بود
با دیدن ما دست از کار کشید وگفت:
کاری دارید دخترم.
خودمو جمع و جور کردم وگفتم:
من سلنا هستم وبه نفیسه اشاره کردم
romangram.com | @romangram_com