#آرامی_که_من_باشم__پارت_69
هومن:چی میگی؟چجوری؟آرامم تیر خورده خدایاااااا
به لباسش چنگ زدم.نگام کرد:ممــ..نونــ..م برا..ی همــه چــ..یز
چشام رفته رفته بسته میشد.بعد از چند ثانیه سیاهی بود و سیاهی.
هومن:آرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
***
توی آینه به خودم نگاه کردم.خیلی عوض شده بودم.توی لباس سفید عروس و با اون لبخند روی لبم با اون کسی که اولین بار اومد توی اون عمارت خیلی فرق میکردم.سامان با اون تیر کشته شد و منم بعد از 2 هفته بستری شدن تو بیمارستان خوب شدم اما جای اون زخم تا ابد خواهد موند.
موهای مشکیم فر شده بود و یه تاج خوشگل سفید روشون بود.لباس عروسم گیپور بود و دامنش پف خیلی کمی داشت.صورتم اصلاح شده بود و ابروهام تمیز شده بود.آرایش ملیحی که با لبخندی روی لبای سرخم زیبایی صورتمو دوبرابر میکرد.باصدای لیندا برگشت سمتش.
لیندا:خودتو که خوردی.یه نگاه به من بنداز ببین خوب شدم؟
نگاش کردم.لباس عروسش فرق خیلی کمی با لباس عروس من داشت.پف دامن اون بیشتر بود.موهای رنگ شده ی شرابیش فر شده بود و تاج اون طلایی بود.
آرایش اون کمی غلیظتر بود.اما خیلی خوشگل شده بود.
لیندا یه چرخی زد:خب آجی خوب شدم یا بد؟
_هیچکدوم.
لیندا وا رفت:واا یعنی چی؟
رفتم سمتش:عاااالی شدی خواهر من.
لبخند گل گشادی زد و پرید بغلم:تو هم همینطور آرام جونم.
مهری جون و مامان مینو داشتن با لبخند و چشای پر از اشک نگامون میکردن.
مهری جون اومد سمتمون و صلواتی فرستاد و فوت کرد سمتمون:ایشالا هر دوتاتون خوشبخت شین دخترای من
جوابمون بهش ب*و*س*ه هایی بود که رو لپای تپلیش کاشتیم.
باصدای آرایشگر که گفت آقایون داماد تشریف آوردن شنلامون و پوشیدیم و رفتیم دم در.
هر جفتشون با لبخندای گل گشاد به همراه دسته گلای رز آبی ما ایستاده بودن.به سر تا پای هومن نگاه کردم.کت شلوار براق مشکیش که هیکل ورزیدشو خیلی خوب نشون میداد.کفشای واکس زدش برق میزد.پیرهن سفیدش که با یه کروات پاپیونی تیپشو تکمیل کرده بود.به صورت تیغ زدش نگاه کردم.چشماش بیشتر از همیشه برق میزد.لبخندی بهم زد واومد سمتم.دست گل و رو به روم گرفت.ازش دسته گل و گرفتم.دستاشو سمتم دراز کرد.با گرفتن دستاش برگ جدیدی از دفتر زندگی من ورق خورد ومن در کنار مرد زندگیم به سمت خوشبختی راه افتادم...
romangram.com | @romangram_com