#آرامی_که_من_باشم__پارت_35


با دستش حرفی که زد و نشون داد و دستشو پشت و رو کرد.همه داشتن به دقت به حرف لیندا گوش میدادن.هومن عصبی از جاش بلند شد و گفت:چرا چرت و پرت میگی ؟اصلا هم اینجوری نیس.

لیندا:باشه تو راس میگی!!همه لبخندی گوشه لبشون بود.نکنه لیندا راس میگه یعنی هومن عاشق شده ؟واسه همین انقدر رفتارش عوض شده؟

یعنی هومن عاشق کی شده؟مگه با این اخلاقش کسی هم هست که دوسش داشته باشه؟نمیدونم چرا انقدر کنجکاو شده بودم اما دلم میخواست بدونم طرف کی هست؟کیه که دل این آدم مغرور و خشن و نرم کرده و به دست آورده؟

توهمین فکرا بودم که صدای خانوم جون باعث شد توجهم بهش جلب شه:آرام میخوای بری تو اتاقت استراحت کنی؟

هومن:آره پاشو بهتره بری استراحت کنی!!

_نه میشه چند دقیقه دیگه برم؟

هومن:چرا؟

_میخوام یه چیزی بگم!

هومن:باشه ولی بعدش برو استراحت کن.

چشم.

مینو خانوم:چیزی شده آرام جان؟

_من میخواستم معذرت خواهی کنم..

لیندا:برای چی؟

_راستش رفتار من دوروز پیش خیلی بد بود.اینکه شمایی که به منی که دختر یه خلافکارم رو تو خونتون راه دادین رو مقصر بدونم اشتباه بود..

مهری خانوم:نه دخترم این حرفا چیـــ...

پریدم بین حرفش:نه مهری خانوم من نمک خوردم اما نمکدون شکوندم بخاطر خبری که خیلی ناگهانی شنیدم شوک بدی بهم وارد شده بود.دلم میخواست یکی رو مقصر تمام اتفاقای بد زندگیم بدونم..

همه داشتن به دقت به حرفام گوش میدادن:من از اون حرفایی که زدم منظوری نداشتم من اشتباه کردم که آقا مهران و آقا هومن و مقصر دونستم و اونجوری حرف زدم من واقعا متاسفم.

بعد از تموم شدن حرفام سرمو انداختم پایین.سکوتی حاکم شد. بعد اط چند دقیقه عمو محسن سکوتو شکست:آرام جان ما هیچ کدوممون حرفایی که زدی رو به دل نگرفتیم و کاملا حالتو درک میکنیم.همین که به ما اعتماد کردی و اومدی تو خانوادمون ازت ممنونیم.الانم خیلی خوشحالیم که سوء تفاهما رفع شده و امیدواریم از این به بعد همه ی مارو مثل خانوادت بدونی و هر مشکلی داشتی با ما درمیون بذاری.باشه دخترم؟

همه شروع کردن به تایید کردن حرفای عمو محسن و من خوشحال بودم که با از دست دادن یه خانواده تونستم یه خانواده ی بزرگتر به دست بیارم و این شد شروع لحظه های تلخ و شیرینم توی این عمارت و کنار این خانواده...حالا باید فراموش میکردم همه ی اتفاقای گذشته رو تا بتونم راه جدید جلوی رومو طی کنم...

***

romangram.com | @romangram_com