#آرامی_که_من_باشم__پارت_31
هومن درحالیکه دستام و قفل میکرد میگفت:باشه باشه آرام میدونم مقصرم باشه تو فقط آروم باش.
_گفتم ولم کن ولممممم کن هومن ولم کن ازت بدم میاد دست کثیفتو بکش ولم کن......کمی آرومتر شدم و با هق هق ادامه دادم:مگه چیکارت کرده بودم؟مگه چه بدی از من دیده بودی که بابامو کشتی؟من بابامو میخوام من اونو میخوام من آغوش اونو میخوام نه توی بی رحمو...ولم کن...
هنوز داشتم تقلا میکردم که یه پسر جوون با یه کیف توی دستش اومد داخل:اینجا چه خبره؟
عمو محسن:پرهام دایی به دادمون برس.
پسره اومد طرف ما و روبه هومن گفت:ولش کن.
هومن با شک نگاهی بهم انداخت با غیض نگاش کردموگفتم:ول کن دیگه...
آروم دستاشو از دور من باز کرد و کمی رفت عقب.اشکام مثل ابر بهار میریختن روی گونه های تبدارم.از درون داشتم میسوختم.خیلی حالم بد بود.دستامو گذاشتم روی گونه هام که همزمان همون پسره ،پرهام دستشو گذاشت رو پیشونیم و باتعجب گفت:چقدر داغه.تبش خیلی بالاش.
محکم دستشو پس زدم:دستتو بکش.
باتعجب نگام کرد.بعد رو کرد به مهری خانوم و ادامه داد:زندایی میشه به شوکت خانوم و مریم بگید دستمالو کمی آب خنک بیارن؟
_آره پسرم.بعدم رفت سمت در.
پرهام اروم کنار تخت نشست و کیفشو باز کرد درحالی که داشت از توکیفش سرنگ و چند تا دارو درمیورد منو مخاطب قرار داد:تبت خیلی بالاس یه تب بر بهت میزنم بعدش بگیر بخواب...
میخواست ادامه بده که گفتم:برو بیرون.
سرشو با شوک بلند کرد:چی؟
_برو بیرون.
_ببین من دکترم میخوام کمکت کنم!
_من نه به کمک تو نیاز دارم نه هیچ احد دیگه ای برو بیرون گفتم.با دستم هلش میدادم.
_باشه.رورکد به هومن و گفت:نگهش دار آرامبخش بزنم بهش.
عصبی شدم من میگم برو بیرون این میخواد به زور ارامبخش بده بهم.سمت هومن برگشتم:دستت بهم بخوره جیغ میزنم.من ارامبخش نمیخوام برید بیرووووووون.
هومن آروم بازوم و گرفت:آرام بخاطره خودته.
_ولممممم کن برید بیرووووون.میخوام تنها باشم.
romangram.com | @romangram_com