#آرامی_که_من_باشم__پارت_29
زانوهام خم شدن همون جا وسط سالن افتادم.مینو خانوم و مهری خانوم اومدن سمتم.
_واای ارام چی شد خوبی؟؟
مهران اومد بالا سرم وایستاد و با صدای بلند شوکت خانوم و مریم و صدازد.سرم گیج میرفت شوک بدی بهم وارد شده بود.عمو معین رفت سمت هومن و با داد و عصبی گفت:اینجوری خبر بد و به یکی میدن؟چه وضعه خبردادنه؟
مینو خانوم و درحالی که کمرمو ماساژ میداد در ادامه صحبت عمو معین گفت:راست میگه تو بچه ای مگه؟
شوکت خانوم و مریم با لیوان آب قند اومدن سمتم.مهری خانوم از دستشون لیوانو گرفت و در حالیکه سعی داشت کمی از اون و بده به من دلداریم میداد.کمی از اب قند و خوردم دلم میخواست تنها باشم.هومن ازم پرسید:پدرت میخواد ببینتت بلند شو بریم ستاد برای آخرین بار ببینش.
مهران عصبی رو کرد سمت هومن:نمیبینی حالش بده؟کجا بیاد؟توی بی فکر اگه...
پریدم بین حرفش:نمیخوام ببینمش.
آروم از جام بلند شدم و رفتم سمت پله ها وقتی رسیدم جلوی هومن با صدای ضعیفی گفتم:خوشحالی؟
باتعجب گفت:چی؟؟
_خوشحالی که داره اعدام میشه؟
_چی میگی ارام یعنی چی؟
_تو و اقا مهران دستگیرش کردین باید خوشحال باشی؟نیستی؟
نگاشو ازم گرفت گریه میکردم بابام داشت میرفت.نمیتونستم ببینمش.نمیتونستم...رفتم روبروی هومن و در فاصله ی یه قدمیش ایستادم.
_به من نگاه کن.
نگام نکرد زدم رو سینش و داد زدم:گفتم نگاااام کن.باتوام سروااااان.
با ناراحتی نگام کرد:آرام حالت خوبه؟
باداد:مهمه؟؟
_فکر کنم حالت خوب نیست مامان بیاین ارامو ببرین اتاقش.
_نمیخوام برم.با توام سروان تو باعثشی تو بابامو کشتی تووووو...
همونجور مشت میکوبیدم رو سینش و گریه میکردم و باداد حرف میزنم.همه با ناراحتی نگام میکردن.
romangram.com | @romangram_com