#آغوش_تو_پارت_99
سر ب زیر ک شد برگشتم سمت دکه
همون دخترا دم دکه ایستاده بودن
نمی دونم چرا ولی بی هوا زدم زیر خنده...
متعجب نگام میکرد
-چی شد؟
صاف نشستم و چشم تو چشمش شدم
-خانم کوچولو... اگه قرار بود من از این تیپ و مدلا خوشم بیاد ک طرف شما فرشته مهربون نمی اومدم ،بعدم مگه ب من شک داری ؟!
انگشتاش،رو ب بازی گرفت
-ن ولی.... خب ی دفعه پیش میاد این چیزا...
-ای بابا.. این قدر شکاک بودی من نمی دونستم؟!
-ن ب خدا... فقط نمی خوام...
-نمی خوای چی ؟!
-نمی خوام... نمی خوام کسی شما رو ازم بگیره
-ای جان دلم... خودتی ک اینجوری با من حرف میزنی؟! نکنه عوضت کردن؟!
نگام کرد
-خودمم
نگاش کردم... چشم در چشم.... دوست داشتم زمان نگذره و همینجور باقی بمونم... جادو میکرد با وجودم....چشماش
تا شب توی شهر با موتور چرخ زدیم... چقدر ک خوشحال بود و.ذوق میکرد... البته ب روش خودش... آروم و نجیب... همه چیز این دختر دوست داشتنی بود..
شب شده بود.. خیابون هام خلوت تر..... موتور رو.جلوی در خونشون نگه داشتم...
پیاده شد و منم ب دنبالش پیاده شدم موتور رو.گذاشتم روی جک..
در زد و مادرش اومد پشت در.... معلوم بود دلواپس شده حتی با اینکه خبر داده بودم دیر میایم اما دخترش رو ک دید ی نفس راحت کشید..
وارد حیاطشون شدیم... بعد از سلام وتعارف های معمول مارو باهم تنها گذاشت و.برگشت توی خونه...
-مامانت ترسیده بودا
نگام کرد
-آخه سابقه نداره تا این موقع بیرون باشم..
-پس سابقه دار شدی ؟!
ی لبخند قشنگ تحویلم داد
-پیتزا خوب بود؟
-عالی بود
سویچ موتور رو.تو دستم چرخوندم...
-من دیگه میرم.... خسته ای برو.استراحت کن.
--دستمو بردم ک درو باز کنم صدام زد
- عباس آقا
نگاش کردم
بهم نزدیک شد
-جانم، چی شده؟
-ممنونم ب خاطر امروز
-قابلتو نداشت خانمی! این ک چیزی نبود.... لیاقتت خیلی بیشتر از ایناس
-امروز خیلی بهم خوش گذشت
خندیدم
-خودتی واقعا؟! امروز خیلی ازم تعریف میکنی و هوامو داری
دوباره خجالت کشید
بی هوا ب*غ*لش کردم...
-فدای خجالتت بشم من..
دستاشو پشت سرم حلقه کرد....
دیگه کم کم داشتم از دوست داشتنش مطمئن میشدم...
-عباس آقا
-جان عباس
ازم جدا شد و نگام کرد..
-میشه ی چیزی ازتون بخوام؟!
-جون.بخوا
آب دهنش رو قورت داد و نگاهش افتاد.ب یقه ی پیرهنم
سرمو خم کردم
romangram.com | @romangram_com