#زحل_پارت_61

_من طلاقتو می گیرم، می رم روستا طلاقتو می گیرم،اما اون بچه دق می کنه

_تعهد می دم"با گریه گفتم:پول دادیم به اون حشمت از اول بهم نگفتن، پولو ریختن، بعد گفتن، تو عمل انجام شده ام حاجی...تو روخدا کوتاه بیا،صالح باید بیاد بیرون..."حاجی رفت پشت پنجره ایستاد و گفت:

_پسر کرم علی وکیله تو تهران، الآن می رم دفترش، می گم کارای طلاقو انجام بدن، توافقیه، نمی خواد عده نگه داری، نامه می گیرم"نگام کرد و گفت":تو کارتو انجام بده

باگریه گفتم:چرا این طوری می گی؟مگه قراره برم با این یارو؟مگه من دلم می خواد؟دارم ازترس سکته می کنم نمی دونم چه کوفتی می خوان بهم بزنند،جای دلداریته حاجی؟

حاجی در حالی که از اتاق بیرون می رفت گفت:

_ طلعت بمون پیشش

_ می خوام برگردم...

حاجی ایستاده بدون این که نگام کنه گفت:

_ همین جا می مونی،می خواد پسر رو دق بده...نمیای تا طلاقتو بگیرم کاراتو انجام بدی بیای،طلعت هم نمیاد.

_ حاج محمود !

_ همین که گفتم زحل!


romangram.com | @romangram_com