#زندگی_مهرسا_پارت_47

- آره انگار خودشون متوجه شده بوداند

دیگه حرفی بینشون زده نشد ..

مهرسا کمی استراحت کرد .. حالش بهتر بود .. برسام ماشین رو جای پارک کرد .. احساس خستگی میکرد .. شب قبل اصلا نخوابیده بود .. خواب آلود بود .. دوست داشت چند دقیقه ای چرت بزنه .. سرش رو روی فرمون گذاشت .. مهرسا که متوجه خواب آلودگی برسام شد گفت : -خوابت گرفته ..

-اهوم

-میخوای من بشینم ..

برسام سرش رو بلند کرد و گفت ..

-گواهینامه داری .. ؟؟

-آره

-باشه .. بیا بشین ..


romangram.com | @romangram_com