#ز_مثل_زندگی_پارت_88

آهو : چرا ؟؟!!

ترنم كمي من من كرد و گفت : كاش مي اومد بعد عطا هم مي اومد ، راستش ...راستش من از عطا خيلي خوشم اومده ....

گلابتون برگشت با تعجب او را نگاه كرد . ابرويي بالا انداخت . اصلاً انتظار شنيدن چنين حرفي رو نداشت .

ترنم : چرا اون طوري نگام مي كني ؟ خب بامزه نيست قيافه ش ؟ خيلي دوست داشتنيه ...

براي تاييد حرفش به آهو نگاه كرد . آهو سري تكان داد و گفت : آره .

ترنم : خيلي دوستش دارم ، خدا چي ميشه برام آستين بالا بزني ؟

گلابتون براي او چشم غره رفت و گفت : مشكل اينجاست براي پسري داري غش مي كني كه دوستت نداره .

ترنم پكر شد و گفت : به تو گفت منو دوست نداره ؟

گلابتون پوزخندي زد . مي خواست بگه عطا از او خوشش اومده ولي چيزي نگفت به زدن پوزخند دوم اكتفا كرد . ترنم كه دلخور شده بود بلند شد و گفت : آهو من ميرم برقصم تو نميايي ؟

آهو به گلابتون نگاه كرد و گفت : گلابتون تنها ميشه .

ترنم شانه اي بالا انداخت و گفت : من دارم ميرم نميايي ؟

آهو : گلابتون ميايي برقصيم ؟

گلابتون دستي تكان داد و گفت : نه تو برو .

بعد چند لحظه آيدين با لبخند سمت گلابتون رفت و گفت :

ـ چرا تنها نشستي ؟

نيم نگاهي به او انداخت بعد موهايش را از كنار صورتش پس زد و چيزي نگفت .

ـ آخي دوستتات دلشون مياد دختر به اين نازي رو تنها بزارن ؟

گلابتون لبخند محوي زد . آيدين گفت : بشينم كنارت يا برقصيم ؟

گلابتون مردد داشت فكر ميكرد كه آيدين دستش را جلو برد و گفت :

ـ برقصيم باشه ؟

گلابتون دوست داشت با حس دروني اش مقابله كند ، اخم به چهره بياره ، جدي بشه و او را خيط كند ولي دردمانده بود . ازش بر نمي اومد.

آيدين لبخندي زد به دستش نگاه كرد و گفت :

romangram.com | @romangram_com