#ز_مثل_زندگی_پارت_87


ـ قضيه پسره چي بود ؟

ـ هيچي آهو ، اومد ازم خواست باهاش برقصم .

ـ ديگه چي گفت ؟

ـ هيچي گفت قيافه م قشنگه .

آهو لبخندي زد و بي ريا گفت : خوش به حالت .

گلابتون با تعجب نگاهش كرد كه آهو كه خودش رو جمع و جور كرد و سريع سوال ديگري پرسيد :

ـ تو قبول كردي يعني ازش خوشت اومده ؟

گلابتون كمي فكر كرد و گفت : نه ...يعني نمي دونم ...نه ...

ـ اي بابا آخر چي ؟

گلابتون دوست داشت جوابش نه باشه براي همين قاطعانه گفت :

ـ نه اصلاً چرا بايد خوشم بياد ؟

ـ آخه خيلي خوش قيافه س ...

بعد آروم بهش اشاره زد كه سرش رو بلند كنه .

ـ چي مي گي آهو ؟

ـ رو به رو ، رو نگاه ...

گلابتون نگاه كرد . آيدين رو ديد كه زل زده بهش همراه با نگاه او لبخندي بهش زد و سر تكان داد . گلابتون كه از نگاه آهو معذب شده بود سرش را پايين انداخت و با دامن پيراهنش بازي كرد .

آهو به فكر رفت . نه مثل اينكه قضيه رنگ موهايش نبود . يعني مشكل كجاست ؟ خب معلوم بود زيبايي و ملوسي گلابتون رو نداشت . نگاهي به پسرهاي جمع انداخت . چرا توجه كسي به او جلب نمي شد ؟ آروم آهي كشيد . ترنم بعد از رقصيدن با فروزنده نفس زنان كنار آنها نشست و گفت :

ـ آخيش ، بچه ها شما نمي رقصيد ؟

آهو نگاه بلاتكليفي به گلابتون انداخت ولي انگار گلابتون توجه ش اونجا نبود . بدش نمي اومد بلند شه و برقصد .

ترنم نفس عميقي كشيد و گفت :

ـ حيف شد عسل نيومد .


romangram.com | @romangram_com