#ز_مثل_زندگی_پارت_85
گلابتون سعي كرد دستش رو از ميان دست او بيرون بكشه .
ـ من آيدين هستم ، دوست فرزين ، شما با فرزين نسبتي داريد ؟
گلابتون سرش رو به طرفين تكان داد و گفت :
ـ نه ، از دوستاي فريده ام .
آيدين چند لحظه محو تماشاي او شد بعد خم شد و صورتش رو نزديك صورت گلابتون برد . گلابتون نفسش رو حبس شده نگه داشت . خشكش زده و با چشم هاي گرد شده نگاه مي كرد . آيدين همان طور كه صورتش رو مماس صورت او نگه داشته بود گفت :
ـ خيلي زيبايي .....
صورتش رو كه عقب برد گلابتون نفسش رو بيرون داد . وقتي لبخند آيدين كه هنوز خيره نگاهش مي كرد رو ديد تكوني به دستش داد و با حالتي ناراحت گفت :
ـ ميشه دستم رو ول كنيد ؟
ـ آخ آخ ببخشيد ...
آروم حلقه ي دستش را از دور مچ او باز كرد و گفت :
ـ متوجه نشدم دستت درد گرفت .
بعد آروم دست گلابتون رو روي دستش گذاشت و با دست ديگر شروع كرد به ماليدن . گلابتون اول با تعجب نگاهش كرد بعد گونه هايش شروع كرد گل انداختن . گل بدنش داغ شده بود . چرا به آن پسر اجازه داده بود از حدش فراتر بره ؟ مطمئن بود اگر بهروز عطا يا سجاد و ...بودند بي شك يك سيلي به صورتشون مي نواخت .
آيدين دستش رو ول كرد و آروم بازوشو گرفت و گفت :
ـ افتخار ميديد برقصيم ؟
گلابتون حس مي كرد اراده اش كار نمي كند . از آن همه سكوت خودش رنج مي برد . ناباور با آيدين وسط رقصنده ها رفت كه حالا دو به دو همراه آهنگ ملايمي كه پخش مي شد مي رقصيدند .
آيدين دستهاشو دو طرف كمر او گرفت و با لبخند به صورتش خيره موند . گلابتون ولي نگاهش رو پايين انداخت . آيدين لبخندي زد و گفت :
ـ نمي خواي برقصي ؟
گلابتون نگاهش كرد . چشمان مشكي اش در تاريكي مي درخشيد . آيدين وقتي نگاه گنگ او را ديد گفت : دست هاتو بزار رو شونه هام .
در دلش حتي تصور نمي كرد كه اطاعت كند . قد آيدين خيلي از او بلند تر بود و به زحمت دستانش را تا روي شانه ي او رساند . آيدين دوباره لبخند زنان به صورت او خيره شد ، گلابتون باز شرمش گرفت و صورتش رو پايين انداخت .
romangram.com | @romangram_com