#ز_مثل_زندگی_پارت_83


گلابتون دست آهو را گرفت و همان طور كه مي كشيد تا بروند گفت :

ـ بريد سيرك چون من دلقك نيستم .

آهو سري تكان داد و در دقايق آخر كه از فرزين دور مي شدند يادش اومد تولدش رو تبريك نگفته . همون طور كه داشت كشيده مي شد سرش رو برگردوند و گفت :

ـ تولدتون مبارك .

فرزين لبخند زد و گفت :

ـ قربونت آهو جان .

و دستي براش تكان داد .

آهو با گونه هاي سرخ شده برگشت . احتياج داشت خودش را در آينه برانداز كند و مطمئن شه واقعاً خوبه . موهايش را باز گذاشته كك هاي كمرنگ پوستش را با لايه اي پنكيك پوشانده و به لبانش رژ كالباسي رنگ و گونه هايش را رژ گونه صورتي رنگ زده و زير چشمش را كمي سياه كرده بود .

گلابتون عصبي نشست ، آهو هم كنارش نشست به اخم هاي او نگاه كرد و گفت :

ـ چرا تا يه پسر بهت يه چيزي مي گه تو زود جوش مياري ؟

گلابتون تند و تيز نگاهش كرد و گفت :

ـ نديدي چه قدر وقيح بود ؟ !!!

ـ خب ...چرا ...منظورم اينه اعصابت رو خرد نكن ، بيخيال ...

گلابتون نفسش رو با صدا بيرون فوت كرد و گفت :

ـ زياد حوصله ندارم .

با صداي جيغ يكي سرش هاشون رو بالا گرفتند . ترنم جيغ كشان سمتشون رفت و گفت :

ـ بچه ها شما هم اومديد ؟؟؟

آهو سري تكان داد و گفت :

ـ سلام ترنم ، متين اينا هم اومدن ؟ تاليا ؟

ترنم : نه تاليا كه نيومد ، اونو ولش كن خيلي تو خودشه ، متين بيچاره هم مامانش اجازه نداد .

گلابتون : ديگه كي اومد ؟


romangram.com | @romangram_com