#ز_مثل_زندگی_پارت_64
عسل : باشه حالا بازار گرمي نكن .
متين دستش را روي بازو گذاشت و گفت :
ـ نه جدي چي شد به نتيجه رسيدي ؟
عسل با تكان بازو دست او را پس زد و گفت :
ـ حالا بهش گفتم بايد يه كم فكر كنم .
ترنم : قضيه ناز و اينا ؟!!
گلابتون : اون وقت ما بايد پيام رسون بشيم ؟
عسل با لبخندي كه نتونست فرو بده گفت : نه شماره شو داد تا به خودش اطلاع بدم .
ترنم دست زد و گفت : پس ديگه بقيه ش سياه بازيه ....
عسل براي او پشت چشم نازك كرد . گلابتون گفت :
ـ خب ولي قبل جواب دادن بايد به يه چيزي هم فكر كني . برنا زياد اهل دوست دختر يدك نگه داشتن نيست ، يعني اگه تا اين حد پا پيش گذاشته و تو جمع باهات حرف زده يعني ازت خوشش اومده و اينكه فكر نكنم با نامزد بازي و اينا موافق باشه چون زن داييم هم خوشش نمياد ...
عسل لبخندي زد و با خوشحالي گفت : يعني تا اين حد ازم خوشش اومده ؟
ترنم : حالا چه خر ذوق شده .
لبخند رو لب هاي عسل ماسيد به ترنم نگاه كرد و گفت :
ـ خيلي بي تربيتي ها ...
قبل از اينكه كسي چيزي بگه عطا خودش رو به جمع آنها رساند و گفت :
ـ ماشا... به خانوم ها وقت بدي خداحافظي شون تا صبح هم طول ميكشه .
گلابتون نگاهشو كه با حضور يك دفعه اي جلب عطا شده بود رو گرفت و پر استفهام به دوستانش نگاه كرد . سوالي را كه دلش مي خواست آهو پرسيد :
ـ خداحافظي ؟ داريد ميريد ؟
متين : آره به خاطر همين داشتيم دنبالتون مي گشتيم .
گلابتون : بوديد حالا .
عطا كه منتظر بود گلابتون حرفي بزنه تا او جواب بده سريع گفت :
romangram.com | @romangram_com