#ز_مثل_زندگی_پارت_58

ترنم : كجا بياييم ؟

گلابتون : آخر حياط . ميز ها رو اونجا چيدين .

متين : باشه اومديم .

آهو : عسل كو ؟

متين : نمي دونم گفت مي ره پيش برادرش .

آهو : خب پس بياييد .

آهو و گلابتون با هم راه افتادند و سمت ميز رفتند . سركي به مهمان ها كشيدند و وقتي ديدن بقيه مشغول هستند طرفي از يكي ميزهايي كه كنار هم چيده شده بود ايستادند .

گلابتون : فعاليت داشتيم گرسنه م شد .

آهو : منم .

گلابتون براي خودش غذا كشيد . آهو كه ديد او آروم آروم غذا مي كشه قبل از غار و غور شكمش از سمت چپ غذا كشيد بعد به او نگاه كرد و گفت :

ـ سالاد مي خواي ؟

ـ آره .

همان حيني كه آهو سالاد مي ريخت ديد كه متين و ترنم اشاره زدند كه اونجا جا نيست و مي رن سر يه ميز ديگه . آهو سري تكان داد . وقتي عسل رو همراه آنها نديد با كنجكاوي اطراف را كاويد .

گلابتون : به چي نگاه مي كني سالاد رو بده .

آهو سالاد رو طرفش گرفت . وقتي ديد عطا داره صحبت كنان با بهراد پسردايي اش سمت ميز مي رود و عسل باهاشون نيست بيشتر كنجكاو شد . تقريباً هر چهار طرف رو ديده بود . برگشت پشت و با دقت نگاه كرد . ضربه آرنج گلابتون رو روي پهلويش حس كرد كه اشاره مي كرد آروم بگيره و غذاشو بخوره .

اهميتي نداد و با دقت نظر گردوند . وقتي آن دو رو پيدا كرد خوشحال از كشف ديدنش و مچ آنها را گرفتن با ذوق نگاه كرد . عسل و برنا در انتهاي رديف هاي چيده شده ي صندلي رو به روي هم ايستاده و هر دو در حالي كه سرشان پايين بود لبانشان تكان مي خورد . البته برنا فقط كمي سرش پايين بود و آهو حدس مي زد براي معذب نشدن عسل هست وگرنه پسر دايي اش را مي شناخت . اون قدر خجالتي نبود . وقتي دوباره به پهلوي ضربه خورد اين بار محكم تر تصميم گرفت عسل و برنا رو به گلابتون نشون نده . آهي كشيد و برگشت تا غذايش را بخورد . همان موقع هم زمان شخصي كه كنار گلابتون ايستاده بود دستش به نوشابه اش خورد و برعكس شد و روي بلوز گلابتون خالي شد . گلابتون هول شد و با گفتن "اوه ...اووووه " دو قدم عقب برداشت و بلوزش را با نوك انگشت به سمت جلو گرفت و از تنش فاصله داد تا خيسي اش به تنش نچسبد و چندشش نشود .

ـ واقعاً متاسفم . اصلاً متوجه نشدم .

گلابتون كه تازه كم كم عصبي مي شد سرش رو بالا گرفت و نگاه كرد .





با ديدن ماني نگاهش رو كه رگه هاي خشم داشت حواله اش كرد . ماني چند صدم ثانيه در نگاه طوسي سير او خيره موند و بعد قدمي جلو گذاشت و گفت :

ـ ببخشيد دستم خورد ، خيلي بد شد لباستون كثيف شد .

romangram.com | @romangram_com