#ز_مثل_زندگی_پارت_49


ـ چرا ؟

سوالش در صداي بلند ترنم كه بلند صدايشان مي كرد گم شد :

ـ بچه ما اومديم ...آهو ...گلابتون ...بچه ها . ....

هر دو ايستادند و برگشتند گلابتون چند قدم برداشت و گفت :

ـ چته ترنم داري خودت رو مي كشي ؟

بلافاصله نگاهش از ترنم و متين و عسل روي عطا سر خورد . اخم هايش در هم نشست . عطا با لبخندي سر خم كرد و گفت : سلام .

فقط آهو جواب سلامش را داد ولي وقتي عسل و ترنم و متين سلام كردند گلابتون جوابشون رو داد . فاصله هاي بينشون رو طي كردند و با هم دست دادند .

عطا كه رو به روي گلابتون بود يواشكي و با شيطنت گفت :

ـ با منم دست مي دي ؟

گلابتون با چشم غره رو برگرداند . ولي آهو هم شنيد . خودش را به نشنيدن زد . باز هم يه تجربه ي ديگه به نفع گلابتون . باز يك توجه ديگه از جنس مخالف . به شدت خلاء خواسته شدن و توجه در وجودش احساس شد . كمي گرفته شد . حتي به اين فكر كرد كه بهتر بود آرايشش را پاك نمي كرد . بايد مي رفت و كمي آرايش مي كرد ؟ اون وقت اگر گلابتون درباره ي تغيير عقيده اش مي پرسيد چي ؟ نه بهتر بود فكرش رو نكنه . براي اينكه فكرش به آن وسوسه معطوف نشه با خودش گفت "فقط آرايش نيست كه گلابتون زيبا و خواستنيه از هر حركتش كلي ناز مي باره . من نچسبم" از اينكه اين لقب را به خودش مي داد احساس بدي داشت . با خودش فكر كرد كاش كمي سنش بالا تر مي رفت و او موهايش را رنگ مي كرد . شايد تغيير مي كرد . موهايش نارنجي بود . گاهي واقعاً دوستش نداشت .

خانواده اش در مسائل آرايش و آزادي هاي دخترونه همه جوره با او كوتاه مي اومدند ولي او خودش مرز و زمان براي آرايش و رنگ مو و ...تعيين مي كرد . آهي كشيد

به خودش كه آمد ديد دوستانش چند قدمي از او دور شدند و دنبال گلابتون مي روند و او تنها مانده . حس بدش بيشتر به قلبش چنگ انداخت .

آهش را بيرون داد و دنبال آنها رفت . عسل بعد كندن مانتو اش آن را روي تكيه گاه صندلي هاي كرايه اي كه روكش مخملي قرمز داشتند گذاشت و نشست . عطا هم نشست و در كنار عسل به ترتيب متين و ترنم نشستند . گلابتون ديد صندلي بعد ترنم خالي نيست و يه جاي خالي كنار عطا هست براي اينكه مجبور به نشستن نشه با لبخندي گفت :

ـ بچه ها من چند لحظه تنهاتون مي گذارم اشكالي نداره كه .

متين : نه عزيزم برو به كارات برس .

گلابتون دور شد و عطا با نگاهش بدرقه اش كرد . تا به حال او را فقط در تيپ مانتو و شال ديده بود . به نظرش آن بلوز آستين كوتاه با دامن شيري رنگ لخت سِت بلوزش كه تا بالاي زانو اش مي رسيد زيبايي اش را تكميل كرده بود و زانو هاي خوش تراشش را به نمايش گذاشته بود . نگاهش به ساق هاي كشيده پاهاي گلابتون بود كه با نگاه متعجب متين سريع نگاهش را گرفت .

آهو كه دنبال گلابتون مي رفت خودش را به او رسوند نفس نفس زد و گفت :

ـ كجا ميري ؟

ـ هيچ جا .

ـ يعني چي هيچ جا ! پس چرا اين قدر تند مي ري .

ـ فقط نمي خوام پيش اون پسره ي چشم چرون بشينم .


romangram.com | @romangram_com