#ز_مثل_زندگی_پارت_41


دامون در اتاق گلابتون رو باز كرد و رو به آن دو گفت : ياا.. كادو هامو رد كنيد .

آهو نشست روي تخت و گفت : برات كادو نخريديم كه .

ـ پس تولد بي تولد .

گلابتون همان طور كه لباسي را روي تخت گذاشته و براندازش مي كرد گفت :

ـ از الان كادوت رو ميخواي ؟

ـ آره مي دوني كه من كم طاقت ام .

ـ متاسفم چون به اين زودي كادوت رو نمي ديم .

ـ حداقل بگو چي برام خريدي ؟

گلابتون برگشت نگاش كرد يك ابرويش را بالا نگه داشت و گفت :

ـ خب چه كاريه يه دفعه كادوت رو مي دم نگاه كني ديگه .

دامون خنديد كه گلابتون گفت : آهنگ چي شد ؟

دامون با غرور نگاهش كرد و گفت : خيطي رو چند مي خري ؟

گلابتون اخمي كرد كه دامون گفت :

ـ نگفتم يه آهنگ رو شاخشه ؟ ياد گرفتم .

آهو : چه جالب ، چه آهنگي ؟

دامون با بدجنسي گفت : متاسفم تا كادوم رو نگيرم چيزي رو لو نمي دم .

گلابتون خواست چيزي بگه كه صداي نازيلا خانم اومد :

ـ دامون جان صندلي ها رو آوردند ، برو تحويل بگير .

آهو بعد رفتن دامون خنديد و گفت : كاش يه كادوي سركاري براش درست مي كرديم.

گلابتون كه داشت به لباس نگاه مي كرد بعد چند ثانيه گفت : هوووووم ؟

آهو لباسو از روي تخت برداشت و گفت : ول كن اينو دو ساعته ...


romangram.com | @romangram_com