#ز_مثل_زندگی_پارت_40
ـ بيا همين جا يه چيزي بخريم من خسته شدم .
فروشنده لبخندي زد و گفت : بفرماييد در خدمتيم .
آهو لبخندي زد و گفت : كادو مي خواهيم .
ـ براي چه سن و سالي ؟
گلابتون جواب داد : پسر 22 ساله .
پسر نگاهي به پارتيشن هاي پشت سرش انداخت چند تا جنس رو نشون داد كه گلابتون رد كرد . پسر به دختر گفت چهرپايه را از كنارش بده و بعد بالا رفت . چند قلم جنس آورد روي پيشخوان گذاشت و گفت :
ـ اين كيف ها چرمه ، تازه رسيده ، ازش خوب فروش داشتيم .
گلابتون نگاهي به آهو انداخت و گفت : كيف پول به نظرت خوبه ؟
آهو كيف را برداشت باز كرد و داخلش رو نگاه كرد .
ـ خوبه ، جا داره . براي مدارك هم جا داره .
گلابتون راضي نشد . دختر شروع كرد تعريف كردن از جنس و تعداد فروش و ...
آهو وقتي چهره ي ناراضي گلابتون رو ديد گفت :
ـ پس من مي خرمش .
ـ خب بخر .
پسر گفت : مبارك باشه ، كادو كنم ؟
آهو : مرسي ، بله .
پسر اول كيف را در جعبه گذاشت و بعد دور جعبه را با نظم كادويي با نقش گل هاي بزرگ سرخ روي زمينه سفيد پيچيد و چسب زد . در نايلوني گذاشت و با احترام طرف آهو گرفت . آهو لبخندي زد و حين گرفتن تشكر كرد . بعد پرداخت پولش از مغازه خارج شدند .
ـ گلابتون سريع انتخاب كن و من خسته ام .
ـ كمتر غر غر كن .
آهو پوفي كشيد و دنبال او راه افتاد . بعد چندين ساعت اين پاساژ و اون پاساژ رفتن ها كه آهو حس مي كرد كف پاهايش بي حس شده و زانو هايش توان نداره بالاخره گلابتون رضايت داد و يك ساعت شيك ck خريد . به سمت خانه رفتند و چون هر دو خسته بودند دربست گرفتند .
***
romangram.com | @romangram_com