#ز_مثل_زندگی_پارت_29


ـ ببخشيد ماشين ما كوچيكه و دوستاي شما زياد .

دخترا كه پشت نشسته بودند خنديدند . عطا گفت :

ـ آهو خانوم مي تونه با دوستان جمع و جور بشينه شما هم كنار عسل جلو بشينيد . زود ميرسيم .

آهو ابرويي بالا انداخت اسم او را از كجا مي دونست ؟ حتماً عسل گفته بود . يعني خودش پرسيده بود يا عسل ...نفسش رو با صدا داد بيرون و سعي كرد ديگه فكر نكنه . گلابتون خواست بهش بگه كه بره جلو بشينه ولي آهو در عقب رو باز كرده و كنار بچه ها مچاله شده بود . وقتي عسل در جلو رو باز كرد و گفت : بيا عزيزم بي خيال رفت سمت ماشين . كنار عطا كه نمي خواست بنشينه ، كنار عسل بود . نشست و در رو به هم زد ولي در خوب بسته نشد عطا سمت در آنها خم شد و گفت :

ـ اجازه بديد .

و دستش را سمت دستگيره برد كه گلابتون بدنش رو عقب كشيد تا دستش با او برنخورد . عطا در رو باز كرد و محكم بست بعد ماشين رو روشن كرد و گفت : بريم .

راه افتاده بودند كه گلابتون نتونست حرفو تو دلش نگه داره .

ـ براي خودمون مي رفتيم عسل جون .

عسل : اگه عطا رو مي گي كه زحمتي نيست اونم مياد سينما .

گلابتون تعجب كرد . پوزخندي زد و گفت :

ـ با اين همه دختر ؟

بعد نتونست نخنده . عطا برگشت و با لبخند به خنده ي او نگاه كرد .

كتايون : سجاد هم داره مياد به خاطر همين عسل هم پيشنهاد داد پيشنهاد داد كه عطا خان بياد .

با اين حرف گلابتون خنده شو قورت داد . كمي جدي شد و گفت :

ـ پس جمع رو قاطي كرديد .

عطا : اگه حضورمون ناراحتتون مي كنه ما نمياييم باهاتون .

گلابتون شانه اي بالا انداخت و گفت : مهم نيست هر جور خودتون راحتيد .

ترنم : نه اتفاقاً خوش مي گذره ، تشريف بياريد .

عطا از آينه نگاهي به ترنم انداخت و تشكر كرد . بعد مدتي ماشين رو نگه داشت به آنها گفت تا برن داخل سينما او پارك مي كنه و مياد . آهو كه تمام مدت به در چسبيده و مچاله شده بود وقتي پياده شدند نفسش رو عميقاً بيرون فوت كرد كه ترنم خنديد و گفت : آهو پرس شدي نه ؟

كتايون : خوبه ما همه لاغريم ، فروزنده باهامون مي اومد چي ؟

عسل: اتفاقاً اگه فروزنده مي دونست حتماً مي اومد .


romangram.com | @romangram_com