#ز_مثل_زندگی_پارت_12
گلابتون به آرامي اداشو در آورد و گفت : مخ نخوديت چي مي گه ؟ سينما بريم فيلم ببينيم ديگه .
آهو ريز ريز خنديد و گفت : پروفسور نمي گفتي من آي كيوم راه نمي داد ها .
ـ خب پس چرا مثل خنگا ميپرسي سينما براي چي ؟
ـ براي اينكه يه دفعه اي موندي اونم وسط مهموني ميگي برنامه ي سينما رو بريزيم؟
ـ يه دفعه اي كجا بود ؟ متين ديروز پيشنهاد داد و بچه ها موافقت كردند .
ـ خب پس برنامه هم ريختيد .متين كي اين پيشنهاد رو داد كه من نشنيدم ؟
گلابتون در حالي كه سعي داشت نخنده گفته :
ـ زنگ تفريح ، شما رفته بودي دستشويي .
و لبخندي زد . آهو سري تكون داد و گفت :
ـ نمي دونم بايد فكر كنم .
ـ زياد فكر نكن مخت هنگ مي كنه .
برگشت گلابتون رو كه داشت لبخند مي زد و نگاه كرد و گفت : ببين گلاب ...
نگذاشت حرفش رو تكميل كنه و گفت : گلاب خودتي ، آن شرلي ...
ـ من آن شرلي ام افتخار مي كنم ولي تو هم قبول كن گلابي ...
بهروز با لبخند به مشاجره ي آن دو نگاه مي كرد . هر چند آروم و زمزمه وار بحث مي كردند ولي فهميد بينشون اختلاف افتاده .
آن دو هنوز در گير و دار بحث بودند كه مهرناز و نازيلا خانم رفتند آشپزخونه براي تدارك ناهار .
بالاخره آن دو از بحث خسته شده و آرام گرفته بودند . گلابتون درحالي كه آرنجش را به دسته ي مبل تكيه داده بود دستش را زير چونه زده و ليست گوشي شو چك مي كرد . آهو هم با لبخند از دور داشت درسا رو كه بيدار شده و آروم بود رو نگاه مي كرد . بالاخره موقع صرف ناهار شد . همه دور هم نشتند و غذا در سكوت و آرامش صرف شد .
بعد ناهار آهو با كنجكاوي دوباره رفته و پيش باران نشسته و شير خوردن درسا رو نگاه مي كرد . گلابتون روي مبل نشست و براي او كه از نظرش مثل رنگ نديده ها به بچه مي چسبيد پشت چشم نازك كرد . گوشي شو برداشت كه ديد دو تا پيام از طرف ترنم يكي از همكلاسي هاش داره . هر دو رو خوند .
"گلابتون امتحان فردا رو تا كجا خوندي ؟ "
"گلابتون با تو ام چرا جواب نمي دي ؟ "
گلابتون با تعجب به صفحه ي گوشيش نگاه كرد . بعد چند ثانيه پشت سر هم پلك زد و در جواب فرستاد
"كدوم امتحان ؟ مگه فردا امتحان داريم ؟ چه درسي ؟"
romangram.com | @romangram_com