#ز_مثل_زندگی_پارت_103


ـ ااااااااه دوباره پخش نمي شد كه ...

ـ خب نمي شد كه نمي شد ، الان چي كار مي كني ؟ خونه ي دايي مي خواهيم بريم .

آهو چهره ي ماتم زده اي به خود گرفت و گفت :

ـ يعني نيام ؟

ـ ميان ترمه نمي دونم .

ـ يعني تو خوندي تموم شد ؟

ـ آره من قبلاً خونده بودم .

ـ موذي ...

ـ خودتي ...

ـ حداقل تا اينجايي به سوال هام جواب بده ، من كه فصل آخر رو كل خوابيده بودم.

ـ پس اول همون رو بخون كه جواب بدم .

آهو پاشو رو تخت دراز كرد و و كتاب رو روي پاش گذاشت .

ـ يعني نيام خونه ي دايي ؟

گلابتون چشم هاشو درشت كرد و با تاكيد گفت : درست رو بخون ...

اگر خودش تنها بود بين درس كلي فكر و خيال مي كرد ولي گلابتون تا دقيقه آخر در اتاقش موند و تا حواسش پرت مي شد مجبورش مي كرد توجه شو به درس بده . اول مجبورش كرد فصل آخر رو بخونه و سوال هاشو بپرسه . موقع رفتن آهو رفت پايين و به مادرش اطلاع داد كه نمياد و مادرش غر زد كه درس هاشو چرا مثل گلاب زودتر نمي خونه . رفت بالا گلابتون گفت :

ـ من ديگه برم حاضر شم بايد بريم .

آهو خودش را با كتاب روي تخت پرت كرد و گفت : برو ...

گلابتون در حالي كه موهايش را بالا مي بست گفت :

ـ مي خواي تو هم بيا ...

آهو صورتش رو كه در بالش فرو رفته بود بالا گرفت و گفت :

ـ امتحان رو چي كار كنم ؟


romangram.com | @romangram_com