#یه_نفس_هوای_تو_پارت_78


سحر:

- آره نمی خواستم ولی چند بار دیگه دیدمش... آخه محل کارش نزدیک خونه ماست اونم باز ازم خواست باهاش دوست شم منم ازش بدم نیومده بود.

- پس الان باهاش دوستی.

سحر:

- آره دوستم خیلیم دوسش دارم راستش از همون دو سه هفته اول حسابی وابسته ش شدم. پسر خوبیه ولی گاهی اذیتم می کنه. اوایل خیلی باهام خوب بود خیلی بیرون می رفتیم الان یک ماهه بندرت می ریم بیرون. جواب تلفنامم گاهی نمی ده. نسترن می ترسم با کسی دیگه دوست شده باشه از خودش می پرسم چرا اخلاقت عوض شده می گه هیچی، تو زنگ می زنی باهاش صحبت کنی.

- چی بگم بهش؟

سحر:

- بگو سحر ناراحته و دلیل رفتارش رو بپرس.

- نمی گه به تو چه دخالت می کنی؟

سحر:

- نه نمی گه، نسترن خواهش می کنم.

بعدم زد زیر گریه، باورم نمی شد انقدر بهش فشار روحی اومده باشه که گریه کنه.


romangram.com | @romangram_com