#یه_نفس_هوای_تو_پارت_77
- باشه میام ولی تو هم سعی کن زود برگردی.
****
- خب سحر می گی این خبرت رو یا نه؟
با ابروش به مادرم اشاره کرد یعنی جلو مامانم نمی تونه حرف بزنه.
- پاشو بریم اتاق من.
از خدا خواسته بلند شد رفتیم تو اتاق.
- زود تعریف کن ببینم.
سحر:
- یادته بهت گفته بودم یه پسر چهار- پنج ماه پیش بهم شماره داده بود.
- نه یادم نیست اسمش چی بودو
سحر:
- پوریا... گفتم یک سال ازم بزرگتره، دانشجوی برق قدرته و تو شرکت عموش نیمه وقت کار می کنه.
- آره یادم اومد، ولی گفتی نمی خوای باهاش دوست شی.
romangram.com | @romangram_com