#یه_نفس_هوای_تو_پارت_34
- سلام دست گلتون درد نکنه که به موقعست. دستم رو بشورم الان میام.
بعد شام رو تخت دراز کشیده بودم و به آدمهای دور و برم یا بهتر بگم به پسرهای دور و برم فکر می کردم به پژمان، آقای رستگار، پسرهای فامیل به محبتاشون به حرفاشون، حس می کردم تمام کارها و حرفایی که تا حالا بهم زدن رنگِ دو رنگی داشته، رنگی که ازش متنفرم یاد چشمهای رادین افتادم، وقتی منو دید هیچ رنگی نگرفت، نه محبت، نه چیز دیگه. چقدر چشماش مغرور بود. در زمره آدمای خوشگل نبودم ولی همه می گفتن جذابم و مهره مار دارم. یاد یکی از دوستام افتادم اسمش سها بود و صورت زیبایی داشت بعد از دبیرستان با هم برمی گشتیم خونه، گاهی که پسرها توی راه برای دوستی با من جلو می اومدن و شمارشون رو می دادن، خیلی حرص می خورد. بعد از یه مدت خیلی رک بهم گفت؛ من از تو خیلی خوشگل ترم ولی این پسرا کورند که میان به تو شماره میدن. حرفش خیلی بهم برخورد فقط بهش گفتم؛ تو که دیدی من همه شماره ها رو پاره کردم. ولی خب حسادت بد دردیه گفت؛ دیگه نمی خواد با من برگردی خونه. دو هفته بعد اومد سر میزم و یه عالمه کاغذ کوچولو ریخت روش، یکی از کاغذها رو برداشتم و نگاه کردم نوشته بود؛ آرمین همراه شماره تلفن. با استفهام نگاش کردم و پرسیدم؛ خب چیکارشون کنم. سرش رو با غرور بالا گرفت و گفت؛ هیچی فقط خواستم بدونی من تو این دو هفته چقدر شماره گرفتم. بعدم راهش رو کشید و رفت. واسش متأسف شدم که انقدر کوته فکره و برای خودم خوشحال که با همچین آدم سطحی دوست نیستم.
با یادآوری این خاطرات بیشتر از دست خودم حرص خوردم من که انقدر موقعیت داشتم از دبیرستان تا دانشگاه تو فامیل و حتی چند تایی خواستگارم داشتم پس چه طور به پژمان دل بستم. عاشقش نبودم ولی بهش علاقه داشتم که همینم عصبیم می کرد که چرا احساسم رو خرج این آدم کردم و این باعث می شد از پسرا بیشتر زده بشم.
****
یک هفته از روزی که نسیم با برادرش برمی گشت گذشته بود و تو این یک هفته هم ننه سرما حسابی گرم کارش شده بود و هر چی برف و بارون داشت رو سر ملت خالی می کرد.
امروز دیگه رسماً موش آبکشیده رسیدم خونه. اتوبوس دو تا ایستگاه به خونه پنچر کرد منم که دیگه حوصله نداشتم منتظر اتوبوس دیگه باشم مجبور شدم تا خونه تو این بارون پیاده بیام، شب که بابا اومد رفتم پیشش.
- بابا وقت دارید باهاتون حرف بزنم؟
بابا:
- چه عجب شما از اتاقت اومدی بیرون.
سعی کردم بحث رو عوض کنم.
- نگفتید وقت دارید؟
بابا:
romangram.com | @romangram_com