#یه_نفس_هوای_تو_پارت_31

خیلی از جنس مذکر خوشم میاد جدیداً همش دور و برم سبز می شن.

- خیلی ممنون مزاحم نمی شم.

نسیم می خواست اصرار کنه که بهش اجازه ندادم.

بعد از ظهر وسایلم رو جمع کردم با نسیم اومدیم بیرون که با انگشتش یه پسری رو که تو فاصله چند متری ما، کنار یه ماشین شاسی بلند، فکر کنم مورانو بود، رو نشون داد و گفت:

- اِ رادین اومده چه وقت شناسه این داداشم.

کلاً قضیه برادرش رو یادم رفته بود. خیلی از دستش ناراحت بودم که داره دوستم رو ازم جدا می کنه و اینم به حس بدی که به پسرها پیدا کرده بودم اضافه شد، یه گره انداختم بین ابروهام و با یه نگاه خصمانه همین جور که می رفتیم برادرش رو برانداز می کردم قدش حدود 180 یا بیشتر، چهارشونه که یه پلیور مردونه سفید با نقش و نگار های ریز آبی و شلوار جین سرمه ای پوشیده بود که به خاطر هیکل خوبش خیلی بهش می اومد. وقتی نزدیکتر شدیم اجزای صورتش رو بهتر دیدم ابروهاش پهن و پیوسته و چشمهاش شبیه نسیم بود با لبهای قلوه ای که به نظر من بیشتر به درد نسیم می خورد تا داداشش، آخه لبهای نسیم نازک بود ولی به چهره اش می اومد ولی مال داداشش یه چیز دیگه بود، بینیشم معمولی بود در کل قیافه مردونه و جذابی داشت در حین تحلیل بودم که رسیدیم بهش.

نسیم:

- سلام رادین جان خیلی وقته منتظری.

رادین:

- سلام نه تازه رسیدم.

بعد روش رو کرد سمت من و سلام کرد.

- سلام.

نسیم:

romangram.com | @romangram_com