#یه_نفس_هوای_تو_پارت_2


- نه الانه که بیاد، با یکی از دوستام بودم اومدم توضیح می دم.

مامان:

- باشه مواظب خودت باش زودتر بیا، راستی بابات از دستت عصبانیه ها.

- باشه فعلاً.

مامان:

- خداحافظ.

وای بابا رو چیکارکنم بابام اصلاً آدم سختگیر و خشنی نیست ولی اگه عصبانی شه بد عصبانی می شه، حالا چی بگم بهشون. بازم زیر لب یه فحش به پژمان دادم. بله بالاخره این اتوبوس اومد اصلاً نگاه نکردم مسیرش به خونه مون می خوره یا نه، فوقش یه کم که از این جا دور شد پیاده می شم و یه کاری می کنم دیگه...

داخل اتوبوس خالی بود فقط دو تا خانم که معلوم بود از خرید برگشتن و از خستگی نای حرف زدن ندارن ویه پیرمرد که رو صندلی های جلو نشسته بود. منم رفتم روی یکی از صندلی ها نشستم و خودم رو سُر دادن کنار پنجره، شیشه پنجره رو باز کردم تا کمی باد بهم بخوره شاید یه کم از التهاب درونم کم شه. آخ پژمان چی بگم بهت داغونم کردی... بازم اشکام شروع به باریدن کرد ولی باز فکرم رفت سمت بابا چی بگم باور کنه وای خدا چرا انقدر من ساده ام، چرا قبول کردم برم خونه اش...

آخ سرم تیر می کشید دستم رو گذاشتم دو طرف سرم یه کم فشار دادم شاید خوب شه فایده نداشت همیشه بعد از گریه کردن سردرد می گرفتم. یه کم دو دو تا چهار تا کردم که چی به خانوادم بگم که یه جرقه تو سرم روشن شد... آهان فهمیدم! نسیم... یه زنگ می زنم باهاش هماهنگ می کنم که مثلاً با اون رفتم خرید خانوادمم که نسیم رو زیاد نمی شناسن بخواد بعداً لو بره که امشب کجا بودم و چرا دیر می رم خونه...

گوشیم رو در آوردم باز تا روشنش کردم پژمان زنگ زد ریجکت کردم و به نسیم زنگ زدم و جریان رو گفتم و قول دادم فردا براش توضیح می دم...

سرم رو تکیه دادم به صندلی و به شش ماه پیش فکر می کردم که چه طور با پژمان آشنا شده بودم هر لحظه یه خاطره، یه حرف، یه قصه ازش یادم می اومد، صداش تو گوشم می پیچید، دروغ هاش، چه طور نفهمیدم لعنتی، داشتم با خودم و خاطرات کلنجار می رفتم که متوجه شدم اتوبوس نگه داشت و اون دو تا خانم پیاده شدن. یه کم بیرون رو نگاه کردم، فوری مغزم به کار افتاد... از این جا تا خونه چند تا ایستگاه بیشتر نمونده ولی اتوبوس میدون رو دور زد داشت می رفت یه سمت دیگه سریع بلند شدم از راننده خواستم نگه داره پیاده شدم چند دقیقه ای کنار خیابون وایساده بودم که، یه پژو که یه مرد میانسال توش بود، نگه داشت. یه قدم عقب رفتم که گفت:

- بفرمایید برسونمتون.


romangram.com | @romangram_com