#یه_نفس_هوای_تو_پارت_180


به روش خندیدم و این حرف رو جدی گرفتم و گفتم:

- بله خیلی خوبه ممنون.

هومنم بهم خندید و گفت:

- رادین تعریف کرده چقدر از این چیزا دوست داری.

ای بابا باز این پسره منو سوژه کرد واسه خندیدن چشمام رو درشت کردم و طلبکارانه نگاش کردم.

- پس واسه همه تعریف کردی!

سرش رو انداخت پایین و با حالت بچگانه گفت:

- مامان منو نزن... این منو اغفال کرد واسش تعریف کنم، چرا انقدر زیاد می خرم.

همه از لحن صحبت کردنش خندیدند ولی من با چشمایی که از تعجب گرد شده بود نگاش می کردم باورم نمی شد رادینی که یه روزی مثل مجسمه خشک و مغرور بود از این کارا هم بلد باشه انگار تو محیط خونه شون یکی دیگه می شد.

هومن:

- چشماش رو نگاه! چه تعجب کرده... راست می گه داشتیم برمی گشتیم تو روستای بغلی یه پیرزنه لواشک می فروخت رادین تا دیدش ماشین رو خاموش کرد رفت کلی ازش خرید منم می دونستم خودش اهل این چیزا نیست اونم مجبوری تعریف کرد.

خوبه نفهمید من از چی تعجب کردم.


romangram.com | @romangram_com