#یه_نفس_هوای_تو_پارت_179
- بهت می دم.
فرح جون:
- پس بقیه چی؟
همه منتظر جواب من بودند ولی من دلم نمی اومد لواشکم رو با این همه آدم تقسیم کنم تازه این رو عزیز دلم برام خریده بود. واسه همین چیزی نگفتم و خودم رو با دسته نایلون مشغول کردم. رادین بعد یه مکث وقتی دید من جواب نمی دم گفت:
- بازم خریدیم... همین که نسترن قبول کرده به نسیم بده کار بزرگی داره می کنه.
نگاش کردم چشماش همراه لباش می خندید... وقتی هم زمان همه صورتش می خندید اسیرش می شدم... قربون اون دو تا خط کوچیک کنار چشمات برم که وقتی می خندید متولد می شن... چقدر نازی... با حرف آقای قدیری دست از قربون صدقه رادین برداشتم.
آقای قدیری:
- راست می گه خانم زیاد خریدم دیگه از لواشکای پیرزنه چیزی نمونده بود.
هاله:
- من که از این چیزا دوست ندارم.
آخه یخچال رو چه به ترشی همون به درد نگهداری شیرینی می خوری... بهتر! خودم سهمت رو می خورم.
انگار هومن فکرم رو خوند و گفت:
- بهتر سهمت رو می دیم نسترن.
romangram.com | @romangram_com