#یه_نفس_هوای_تو_پارت_177
فرح جون:
- بیاید شما هم یه چیزی بخورید.
آقای قدیری:
- فکر نکنم کسی گشنه اش باشه اینا حسابی به شکماشون رسیدند.
رادین اومد سمتم و یه نایلون مشکی رو گرفت سمتم و گفت:
- نسترن ببین برات چی خریدم.
داخلش رو نگاه کردم... جانم یه عالمه لواشک... چشمام از خوشی برق زد و از اون لبخندای بزرگ اومد رو صورتم انقدر با این کارش خوشحالم کرده بود که می خواستم بپرم بغلش کنم ولی به دو دلیل جلو خودم رو گرفتم یکی این که همه نشسته بودند و ما رو نگاه می کردند، یکی دیگه هم این که نامحرم بود... با هیجان گفتم:
- واسه منه... همش... وای مرســـــــی، دستت درد نکنه، نمی دونم دیگه چی بگم تا خوشحالیم رو نشون بدم!
هومن:
- نیاز نیست برق چشمات بهمون فهموند.
رادین:
- خواهش می کنم ولی خوردنش شرط داره!
- باشه هر شرطی بگی قبوله، محلیه؟
romangram.com | @romangram_com