#یه_نفس_هوای_تو_پارت_148
نسیم:
- آره این جا هم مثل خونه مون هر کسی یه اتاق داره. حالا از کجا فهمیدی؟
- نیاز به هوش زیاد نداشت از اون دو تا عروسک دم پنجره و رنگ اتاقت.
خندید و گفت:
- نه ترشی نخوری یه چیزی می شی!
بعد انگار خاطره اون روز یادش اومده باشه گفت:
- تو هم که اصلاً ترشی نمی خوری نسترن این مدت هر وقت با رادین یاد اون روز می افتادیم می خندیدیم.
- کجای اون روز خنده دار؟ به درد کشیدن من می خندید.
نسیم:
- نه بابا رادین واسم تعریف کرد مثل این بچه ها دلت نیومد آلوچه ات رو بندازی دور و اَدات رو درمی آورد. اول از دستت حرص خوردم ولی بعد کلی خندیدم... خیلی بچه ای نسترن.
تو دلم گفتم پسرِ پررو حالا ادای منو در میاره می خندند. یه پشت چشم نازک کردم و گفتم:
- اِ پس تو عید هر وقت دلت برام تنگ می شد، رادین اَدام رو در می آورد، می خندید، آره؟ شدم اسباب تفریح شما؟
romangram.com | @romangram_com